○جاسوسِ من○
○جاسوسِمن○
پارت⁴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جونگکوکویو
ی قاشق از غذا خوردم
این غذا..واقعا..محشره!!!!
جونگکوک ـ کی اینو درست کرده؟؟؟
ات ـ من درست کردم
جونگکوک ـ خیلی خوبه..افرین
راستش خیلی جذاب بود دختره
جونگکوک ـ اسمت چیه؟ تازه اومدی؟
ات ـ بله تازه اومدم، پارک لیا هستم(برای اینکه نفهمن اینو گف)
جونگکوک ـ خوبه..از این ب بعد تو قهوهمو بیار اتاقم
ات ـ چشم
اتویو
ایول!!!
خیلی خوب شد من قهوه شو ببرم
میتونم برم اتاقش ببینم چ خبره
ادمینویو
خلاصه بگم ک جونگکوک با اعضا غذاشونو در ارامش خوردن.
وقتی غذاشون تموم شد میخواستن برن بخوابن
ولی چون هفت نفر بودن توی ی اتاق جا نمیشدن
پس توی اتاقای پراکنده خوابیدن
از شانس خوب یا بده ات، یونگی افتاد توی اتاق ات.
حالا ادامهی داستانو از زبون دختر قصتمون بشنویم
اتویو
ریدم تو این شانسم
چرا باید با اون بیوفتم توی ی اتاقق؟؟؟
هوفف ولش کن
الان باید بریم میزو تمیز کنیم
من باید ظرفارو بشورم
از ساعت ⁹ تا ¹¹ مشغول شستن ظرفا بودم
ب احتمال زیاد الان مین یونگی خوابه
پس با خیال راحت رفتم سمت اتاق
یونگیویو
دراز کشیده بودم
پس این بچه کی میاد بخوابه؟
تو همین فکرا بادم ک صدای در بگوشم خورد
خودمو زدم ب خواب ببینم چیکار میکنه
اتویو
درو با احتیاط باز کردم
میخواستم ب رییسم زنگ بزنم ولی ب این فکر افتادم ک شاید بیدار باشه و بشنوه
پس کاری نکردم و خوابیدم
یونگیویو
وااا بقیه روم کراش میزنن میان تو خواب دید میزنن این رف گرف خوابید:/
شاید خواب نیستش
پاشدم رفتم ببینم ک تکون خورد
یونگی ـ بیداری؟
ات ـ......
یونگی ـ خوابی؟
ات ـ خااااااپوففف*خروپوف البته اروم*
یونگی ـ چ سریع خوابید..منم خوابم میاد بگیرم بخوابم
جونگکوکویو
منو تهیونگ باهم میخوابیم
تو فکر اون دختره لیاعم
زیادی جذاب بود..اندامشم خوب بود
عهه من چی میگم
از کی انقد هول شدممم
ـــ
حیمایت؟♡
پارت⁴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جونگکوکویو
ی قاشق از غذا خوردم
این غذا..واقعا..محشره!!!!
جونگکوک ـ کی اینو درست کرده؟؟؟
ات ـ من درست کردم
جونگکوک ـ خیلی خوبه..افرین
راستش خیلی جذاب بود دختره
جونگکوک ـ اسمت چیه؟ تازه اومدی؟
ات ـ بله تازه اومدم، پارک لیا هستم(برای اینکه نفهمن اینو گف)
جونگکوک ـ خوبه..از این ب بعد تو قهوهمو بیار اتاقم
ات ـ چشم
اتویو
ایول!!!
خیلی خوب شد من قهوه شو ببرم
میتونم برم اتاقش ببینم چ خبره
ادمینویو
خلاصه بگم ک جونگکوک با اعضا غذاشونو در ارامش خوردن.
وقتی غذاشون تموم شد میخواستن برن بخوابن
ولی چون هفت نفر بودن توی ی اتاق جا نمیشدن
پس توی اتاقای پراکنده خوابیدن
از شانس خوب یا بده ات، یونگی افتاد توی اتاق ات.
حالا ادامهی داستانو از زبون دختر قصتمون بشنویم
اتویو
ریدم تو این شانسم
چرا باید با اون بیوفتم توی ی اتاقق؟؟؟
هوفف ولش کن
الان باید بریم میزو تمیز کنیم
من باید ظرفارو بشورم
از ساعت ⁹ تا ¹¹ مشغول شستن ظرفا بودم
ب احتمال زیاد الان مین یونگی خوابه
پس با خیال راحت رفتم سمت اتاق
یونگیویو
دراز کشیده بودم
پس این بچه کی میاد بخوابه؟
تو همین فکرا بادم ک صدای در بگوشم خورد
خودمو زدم ب خواب ببینم چیکار میکنه
اتویو
درو با احتیاط باز کردم
میخواستم ب رییسم زنگ بزنم ولی ب این فکر افتادم ک شاید بیدار باشه و بشنوه
پس کاری نکردم و خوابیدم
یونگیویو
وااا بقیه روم کراش میزنن میان تو خواب دید میزنن این رف گرف خوابید:/
شاید خواب نیستش
پاشدم رفتم ببینم ک تکون خورد
یونگی ـ بیداری؟
ات ـ......
یونگی ـ خوابی؟
ات ـ خااااااپوففف*خروپوف البته اروم*
یونگی ـ چ سریع خوابید..منم خوابم میاد بگیرم بخوابم
جونگکوکویو
منو تهیونگ باهم میخوابیم
تو فکر اون دختره لیاعم
زیادی جذاب بود..اندامشم خوب بود
عهه من چی میگم
از کی انقد هول شدممم
ـــ
حیمایت؟♡
۸.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.