○جاسوسِ من○
○جاسوسِمن○
پارت⁵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*صبح روز بعد ساعت ⁷:⁰⁰*
اتویو
بلاخره بیدار شدم
رفتم پیش اجوما
ات ـ سلام اجوما
اجوما ـ سلام دخترم
ات ـ بابد چیکار کنم الان؟
اجوما ـ ب گلا اب بده
ات ـ باشه..من میرم
رفتم پیش گلا و شروع کردم ب اب دادن گلا
جونگکوکویو
از خواب بیدار شدم
رفتم لب پنجره ک لیا رو دیدم
حتی موقع اب دادنم جذابه..
جونگکوک ـ اجومااا*داد*
اجوما ـ چیشدهه؟
جونگکوک ـ ب لیا بگو قهوه مو بیاره(یادتونه ک گفتم ات اسمش لیاعه؟)
اجوما ـ یجور صدام کردی ترسیدم..باشه پسرم
اتویو
کارم با گلا تموم شد رفتم داخل عمارت
اجوما ـ دخترم برای ارباب قهوهشو ببر
ات ـ باشه..راستی قهوه با شکر میخورن یا بدون شکر؟
اجوما ـ بدون شکر
ات ـ باشه
رفتم قهوه رو درست کردم و رفتم سمت اتاق جئون
در زدم، کمی بعد جواب داد: بیاتو
رفتم داخل
ات ـ ارباب بفرمایید قهوتون
جونگکوک ـ بزار رو میزم
موقعیت خوبی برای دید زدن بود
روی میزش ی پرونده بود..
چـ..چی؟ پارک هِتی؟؟؟؟
قهوه رو گداشتم روی میز
ات ـ ارباب من برم؟
جونگکوک ـ ن وایسا کارت دارم
جونگکوکویو
میخوام یکم باهاش اشناشم
جونگکوک ـ از خودت بگو
ات ـ عاا چی بگم؟
جونگکوک ـ بچگیات
ات ـ راستش بچگی خاصی نداشتم، میرفتم مدرسه، میومدم، میخوردم، میخوابیدم
جونگکوک ـ اها..چرا اومدی عمارت من؟
ات ـ خوب..راستش...من پدرو مادر ندارم پس دراوردن پول برام سخت بود
ولی خوب الان میتونم پول خوبی بدست بیارم و زندگیمو بچرخونم
جونگکوک ـ اها..میگما..دوست پسر داری؟
ات ـ نه چطور؟
جونگکوک ـ هیچی..برو سر کارت
ات ـ پس فعلا*تعظیم کوتاه*
ــ
انقد سردمه دیگه نمیتونمممم
پارت⁵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*صبح روز بعد ساعت ⁷:⁰⁰*
اتویو
بلاخره بیدار شدم
رفتم پیش اجوما
ات ـ سلام اجوما
اجوما ـ سلام دخترم
ات ـ بابد چیکار کنم الان؟
اجوما ـ ب گلا اب بده
ات ـ باشه..من میرم
رفتم پیش گلا و شروع کردم ب اب دادن گلا
جونگکوکویو
از خواب بیدار شدم
رفتم لب پنجره ک لیا رو دیدم
حتی موقع اب دادنم جذابه..
جونگکوک ـ اجومااا*داد*
اجوما ـ چیشدهه؟
جونگکوک ـ ب لیا بگو قهوه مو بیاره(یادتونه ک گفتم ات اسمش لیاعه؟)
اجوما ـ یجور صدام کردی ترسیدم..باشه پسرم
اتویو
کارم با گلا تموم شد رفتم داخل عمارت
اجوما ـ دخترم برای ارباب قهوهشو ببر
ات ـ باشه..راستی قهوه با شکر میخورن یا بدون شکر؟
اجوما ـ بدون شکر
ات ـ باشه
رفتم قهوه رو درست کردم و رفتم سمت اتاق جئون
در زدم، کمی بعد جواب داد: بیاتو
رفتم داخل
ات ـ ارباب بفرمایید قهوتون
جونگکوک ـ بزار رو میزم
موقعیت خوبی برای دید زدن بود
روی میزش ی پرونده بود..
چـ..چی؟ پارک هِتی؟؟؟؟
قهوه رو گداشتم روی میز
ات ـ ارباب من برم؟
جونگکوک ـ ن وایسا کارت دارم
جونگکوکویو
میخوام یکم باهاش اشناشم
جونگکوک ـ از خودت بگو
ات ـ عاا چی بگم؟
جونگکوک ـ بچگیات
ات ـ راستش بچگی خاصی نداشتم، میرفتم مدرسه، میومدم، میخوردم، میخوابیدم
جونگکوک ـ اها..چرا اومدی عمارت من؟
ات ـ خوب..راستش...من پدرو مادر ندارم پس دراوردن پول برام سخت بود
ولی خوب الان میتونم پول خوبی بدست بیارم و زندگیمو بچرخونم
جونگکوک ـ اها..میگما..دوست پسر داری؟
ات ـ نه چطور؟
جونگکوک ـ هیچی..برو سر کارت
ات ـ پس فعلا*تعظیم کوتاه*
ــ
انقد سردمه دیگه نمیتونمممم
۱۱.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.