پارت ۸
عربده هاش بلند است آنقدر بلند که هم دل من هم سقف کاشانه ام را بلرزاند .
– توکا ؟ توکا کجاست ؟ ناموس من کجاست ؟
رمق از تنم پر کشیده است اما نمی خواهم مهبد با او دست به یقه شود . درد تنم را نادیده می گیرم و هرچه دم دستم میاید می پوشم .
هراسان با پلکی که عصبی می پرد از خانه بیرون می آیم . میدانم که بعدها مورد ملامت مهبد قرار خواهم گرفت اما برایم فاقد اهمیت است.
مهبد او را سینه دیوار گیر انداخته است . زرین تاج خانوم و بُشرا و خواهر مهبد و خدمه خانه هم گردشان پراکنده اند .
صدا می کنم :
– مهبد ؟
عوض مهبد زرین تاج خانوم با پرخاشگری به من می توپد :
– دختره اکله ببین نیومده چه آتیشی به پا کردی ؟ خدا ازت نگذره .
بغض می کنم اما جوابش را نمی دهم . به دل جمعیت میزنم با پای برهنه و سر وضعی نا مناسب . خدمه راه را برایم باز می کنند .
– مرتیکه بی ناموس ، ناموستو میگام که ناموس دزدی یادت بره .
سرخ میشوم . از ناسزا و الفاظ رکیکی که بار هم می کنند .بازوی مهبد را می گیرم .
– مهبد توروخدا ولش کن .
عربده میکشد
_برو تو خونه تا نگفتم هم بیرون نیا .
تنم می لرزد . احساس ضعف می کنم ..اشک میان چشمانم بازی می کند .قصد ندارد از عابد دست بکشد .
– مهبد .
– توکا به ولای علی اگه نری هرچی دیدی از چشم خودت دیدی .
عابد از روی سرشانه مهبد گردنکشی می کند :
– بخاطر پولش زنش شدی ؟ بخاطر پول منو مضحکه خاص و عام کردی …
مهبد با مشت به صورتش می کوبد :
– حق نداری صداتو سر ناموس من بلند کنی .
– نمیدونی بدون ناموس تو تا همین دیروز زیر خواب من بود !
ماتم می برد .مردمک هایم گشاد میشود . از تخم شکی که این مرد در دل مهبد می کارد یخ می کنم .
تنم سست میشود از فکر شک او نسبت به خودم .
می نالم : مهبد !
جواب نمی دهد . اشوب میشود . محبوب دلم از کنترل خارج میشود و نه من و نه هیچ یک از خدمه حریفش نمیشویم .
مادرش بلند بلند من را نفرین می کند . نفرین هایش را بی جواب می گذارم . مهبد روی سینه عابد می نشیند . خون از سر و صورت هردو نفرشان در جریان است .
می نالم :
_کشتیش ولش کن !
سرش که به سمت من برمی گردد تا جوابم را بدهد صورتش از درد جمع میشود و آخ می گوید .
آن مردک بی همه چیز از غفلتش سوء استفاده می کند و چاقو را تا دسته در پهلوی مهبد فرو می برد .
با همان لباس های دم دستی خانه روی نیمکت بیمارستان می نشینم .
چشمانم دو پیاله خون است بس که گریه کرده ام .
مهبدم . تمام زندگی ام قبل از رسیدن اورژانس از هوش رفته بود .
– توکا ؟ توکا کجاست ؟ ناموس من کجاست ؟
رمق از تنم پر کشیده است اما نمی خواهم مهبد با او دست به یقه شود . درد تنم را نادیده می گیرم و هرچه دم دستم میاید می پوشم .
هراسان با پلکی که عصبی می پرد از خانه بیرون می آیم . میدانم که بعدها مورد ملامت مهبد قرار خواهم گرفت اما برایم فاقد اهمیت است.
مهبد او را سینه دیوار گیر انداخته است . زرین تاج خانوم و بُشرا و خواهر مهبد و خدمه خانه هم گردشان پراکنده اند .
صدا می کنم :
– مهبد ؟
عوض مهبد زرین تاج خانوم با پرخاشگری به من می توپد :
– دختره اکله ببین نیومده چه آتیشی به پا کردی ؟ خدا ازت نگذره .
بغض می کنم اما جوابش را نمی دهم . به دل جمعیت میزنم با پای برهنه و سر وضعی نا مناسب . خدمه راه را برایم باز می کنند .
– مرتیکه بی ناموس ، ناموستو میگام که ناموس دزدی یادت بره .
سرخ میشوم . از ناسزا و الفاظ رکیکی که بار هم می کنند .بازوی مهبد را می گیرم .
– مهبد توروخدا ولش کن .
عربده میکشد
_برو تو خونه تا نگفتم هم بیرون نیا .
تنم می لرزد . احساس ضعف می کنم ..اشک میان چشمانم بازی می کند .قصد ندارد از عابد دست بکشد .
– مهبد .
– توکا به ولای علی اگه نری هرچی دیدی از چشم خودت دیدی .
عابد از روی سرشانه مهبد گردنکشی می کند :
– بخاطر پولش زنش شدی ؟ بخاطر پول منو مضحکه خاص و عام کردی …
مهبد با مشت به صورتش می کوبد :
– حق نداری صداتو سر ناموس من بلند کنی .
– نمیدونی بدون ناموس تو تا همین دیروز زیر خواب من بود !
ماتم می برد .مردمک هایم گشاد میشود . از تخم شکی که این مرد در دل مهبد می کارد یخ می کنم .
تنم سست میشود از فکر شک او نسبت به خودم .
می نالم : مهبد !
جواب نمی دهد . اشوب میشود . محبوب دلم از کنترل خارج میشود و نه من و نه هیچ یک از خدمه حریفش نمیشویم .
مادرش بلند بلند من را نفرین می کند . نفرین هایش را بی جواب می گذارم . مهبد روی سینه عابد می نشیند . خون از سر و صورت هردو نفرشان در جریان است .
می نالم :
_کشتیش ولش کن !
سرش که به سمت من برمی گردد تا جوابم را بدهد صورتش از درد جمع میشود و آخ می گوید .
آن مردک بی همه چیز از غفلتش سوء استفاده می کند و چاقو را تا دسته در پهلوی مهبد فرو می برد .
با همان لباس های دم دستی خانه روی نیمکت بیمارستان می نشینم .
چشمانم دو پیاله خون است بس که گریه کرده ام .
مهبدم . تمام زندگی ام قبل از رسیدن اورژانس از هوش رفته بود .
۲.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.