نَبضِ عاشقیِ مَن وَ اُو:)
نَبضِ عاشقیِ مَن وَ اُو:)
Chapter two
part=۲۵
+دلوین بهتر بیای پایین...
رهام شک کرده!
منم نمیتونم بهش دروغ بگم...
بخاطر خودتم که شده خودتو جمُ جور کن بیا پایین.
_باش الان میام.
اشکامو پاک کردمُ خودمو جم ُ جور کردمو رفتم پایین!
کنار مامانم نشستم!
فقط نگا انگشتری میکرم که لِنگَش دست امیر بود!
نزدیک بود گریم بگیره...که خودمو جم کردم!
همین جور خاطره های خودمو امیر از جلو
چشمام رد میشد!!
با صدای زن عموم که داش خداحافظی میکرد به خودم اومدم...
و بلن شدمو خداحافظی کردم...
پرهام: هویی!...بیا کمک!
دلی: باش داداش...استکانارو برداشتم
که یهو!
مامان:دخترم بزارشون رو میز تو خسته ای!
دلی: باش مامان و رفتم بالا!
پرهام:ع؟...منم میخوام برم بخوابم!
مامان: نخیر...بدو یالا کمک!
پرهام:اوفف...باش:/
Chapter two
part=۲۵
+دلوین بهتر بیای پایین...
رهام شک کرده!
منم نمیتونم بهش دروغ بگم...
بخاطر خودتم که شده خودتو جمُ جور کن بیا پایین.
_باش الان میام.
اشکامو پاک کردمُ خودمو جم ُ جور کردمو رفتم پایین!
کنار مامانم نشستم!
فقط نگا انگشتری میکرم که لِنگَش دست امیر بود!
نزدیک بود گریم بگیره...که خودمو جم کردم!
همین جور خاطره های خودمو امیر از جلو
چشمام رد میشد!!
با صدای زن عموم که داش خداحافظی میکرد به خودم اومدم...
و بلن شدمو خداحافظی کردم...
پرهام: هویی!...بیا کمک!
دلی: باش داداش...استکانارو برداشتم
که یهو!
مامان:دخترم بزارشون رو میز تو خسته ای!
دلی: باش مامان و رفتم بالا!
پرهام:ع؟...منم میخوام برم بخوابم!
مامان: نخیر...بدو یالا کمک!
پرهام:اوفف...باش:/
۲.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.