P 20
P 20
( بی ناموصا شهیدم کردین)
بهش نگاه کردم مچمو گرفت
الی: عا...بیا بریم خریدامو نشونت بدم
_اوکی
+ شما از کی تاحالا صمیمی شدین؟
الی : بعدا ميگم ( ترس
منو برد اتاق خودش و درو بست و روشو کرد بهم
الی : منظورت... از رازم چی بود؟
با پوز خند جوابشو دادم
_همونی که الان داره از مغزت خطور میکنع
الی : چی..!؟
_ تو ثروت خانواده جئون رو میخوای نه جونگکوکو
الی : چی میگی..!؟ من.. من..
_ ميدونم که با بک جونکی رابطه داری
الی :ج..ونکی..!؟ دروغ نگو من حتی اونو نمیشناسم
شروع به نشون دادن فیلم کردم که برام زانو زد
الی : لطفا به کسی نگو...لطفااا
_ بستگی به رفتارت داره بچه تو شکمتو میخوای چیکار کنی؟!
الی : نميدونم لطفا ب کسی نگو
_ فغلا باید برم ( پوز خند)
از اتاق بیرون اومدم خنده ای کردم .. با بد ادمی در افتادی...
کمی گذشت که رفتم غذارو اماده بکنم
_ جیمین نیومده؟
جونگکوک نگاه سردی بهم کرد و جوابی نداد
_ یا..مرضت چیه؟! .. چیکار کردم کع اینجوری میکنی؟.
پاشد و بهم نگاه کرد و با لحن سردی لب زد
+ یاددت میاد چی بهم گفتی؟..!
به فکر فرو رفتم ولی نتیجه ای نگرفتم
_ چی گفتم؟
+ من جوری رفتار میکنم ک طرف مقابلم لیاقتشو دارع ... یاددت افتاد..؟!
با این حرفش قلبم به هزار روش تیکه تیکع شد..لیاقت من اینه..؟
حجم سنگینی ازاشک به چشمم هجوم اوردن
رفتم نزدیکش و لب زدم
_ علت اینکه میخواستی باهام رل بزنی چی بود جونگکوکااا
+ نفهمیدی؟ هوس بود باشه؟ دیگه چیزی بین منو تو وجود نداره از خواب بیدار شو واقعیتو ببین
میخواست بره که شروع به اشک ریختن کردم...و لب زدم...
_ ولی این عادلانه نیست....هق....تو کاری کردی دوباره دردامو حس کنم...لعنتی کاری کردی دوباره احساساتم کنترلم کنن...هق این عادلانه نیستتت...وارد زندگیم شدیو باعث شدی بار سنگینی درد رو بکشم...
مکث کرد ولی بدون هیچ حرفی رفت احساس ضعیف بودن داشتم روی زانو هام افتادم و خودمو بغل کردم...اروم اشک ریختم....
واقعا خنده دار بود ... از یه دختر بی احساس و بی وجدان الان داره خیلی راحت بخاطر ضربه عشقی گریه میکنه...
چند دقیقه همینجوری روی زانو هام نشسته بودم و خودمو بغل کرده بودم...نگاهی به ساعت مچم کردم...اروم دستمو روی اپن گذاشتم و بلند شدم...سمت یخچال رفتم برنجی ک اماده بود رو روی گاز گذاشتم تا گرم شه و ... غذامو خوردم واقعا به خواب طولانی نیاز دارم و میخواستم نرم دانشگاه ولی مجبور بودم ... کمی سوجو خوردم و با حالت مستی خوابیدم...
ویو کوک:
وقتی اون حرف هارو گفت...یعنی واقعیت داشت؟ انقدر غرق در عشق بود و..عاشقم بود؟! اولش فکر کردم الکی میگه ولی...اون به همین راحتی نمیزاره کسی اشکاشو ببینه...زیادی تغیر کرده بود ... ولی.. بخاطرمن؟! ... وارد اتاق شدم الی دراز کشیده بود صورت نگرانی داشت
+ خوبی عشقم؟
الی:اره...
+ نگرانی؟
الی: نه برای چی؟
+ نمیدونم فکر کردم نگرانی
الی: نه نه اتفاقی نیوفتاده
بوسه ای روی گونش زدمو و کنارش دراز کشیدم...ولی هنوزم حرف اخر جسیکا درگیرم کرده بود...هنوزم دوسم داره.؟! ... که چشمام گرم گرفت و خوابیدم...
.جسیکا..:
از دانشگاه برگشتم ... وارد خونه شدم از کفشای جلو در فهمیدم که مهمون اومده و وارد سالن شدم و به سمت اشپز خونه قدم برداشتم واردش شدم..پارچ ابو برداشتم و لیوانمو پر کردم که جونگکوک وارد شد بهش نگاه سردی کردم بعد ادامه ابو خوردم کنارم سرد و بی روح اومد ابجو و چند تا لیوان برداشت که پیامکی به گوشیم اومد ... درحال نگاه به صحفه چتم با الی بودم که حس کردم....
( بی ناموصا شهیدم کردین)
بهش نگاه کردم مچمو گرفت
الی: عا...بیا بریم خریدامو نشونت بدم
_اوکی
+ شما از کی تاحالا صمیمی شدین؟
الی : بعدا ميگم ( ترس
منو برد اتاق خودش و درو بست و روشو کرد بهم
الی : منظورت... از رازم چی بود؟
با پوز خند جوابشو دادم
_همونی که الان داره از مغزت خطور میکنع
الی : چی..!؟
_ تو ثروت خانواده جئون رو میخوای نه جونگکوکو
الی : چی میگی..!؟ من.. من..
_ ميدونم که با بک جونکی رابطه داری
الی :ج..ونکی..!؟ دروغ نگو من حتی اونو نمیشناسم
شروع به نشون دادن فیلم کردم که برام زانو زد
الی : لطفا به کسی نگو...لطفااا
_ بستگی به رفتارت داره بچه تو شکمتو میخوای چیکار کنی؟!
الی : نميدونم لطفا ب کسی نگو
_ فغلا باید برم ( پوز خند)
از اتاق بیرون اومدم خنده ای کردم .. با بد ادمی در افتادی...
کمی گذشت که رفتم غذارو اماده بکنم
_ جیمین نیومده؟
جونگکوک نگاه سردی بهم کرد و جوابی نداد
_ یا..مرضت چیه؟! .. چیکار کردم کع اینجوری میکنی؟.
پاشد و بهم نگاه کرد و با لحن سردی لب زد
+ یاددت میاد چی بهم گفتی؟..!
به فکر فرو رفتم ولی نتیجه ای نگرفتم
_ چی گفتم؟
+ من جوری رفتار میکنم ک طرف مقابلم لیاقتشو دارع ... یاددت افتاد..؟!
با این حرفش قلبم به هزار روش تیکه تیکع شد..لیاقت من اینه..؟
حجم سنگینی ازاشک به چشمم هجوم اوردن
رفتم نزدیکش و لب زدم
_ علت اینکه میخواستی باهام رل بزنی چی بود جونگکوکااا
+ نفهمیدی؟ هوس بود باشه؟ دیگه چیزی بین منو تو وجود نداره از خواب بیدار شو واقعیتو ببین
میخواست بره که شروع به اشک ریختن کردم...و لب زدم...
_ ولی این عادلانه نیست....هق....تو کاری کردی دوباره دردامو حس کنم...لعنتی کاری کردی دوباره احساساتم کنترلم کنن...هق این عادلانه نیستتت...وارد زندگیم شدیو باعث شدی بار سنگینی درد رو بکشم...
مکث کرد ولی بدون هیچ حرفی رفت احساس ضعیف بودن داشتم روی زانو هام افتادم و خودمو بغل کردم...اروم اشک ریختم....
واقعا خنده دار بود ... از یه دختر بی احساس و بی وجدان الان داره خیلی راحت بخاطر ضربه عشقی گریه میکنه...
چند دقیقه همینجوری روی زانو هام نشسته بودم و خودمو بغل کرده بودم...نگاهی به ساعت مچم کردم...اروم دستمو روی اپن گذاشتم و بلند شدم...سمت یخچال رفتم برنجی ک اماده بود رو روی گاز گذاشتم تا گرم شه و ... غذامو خوردم واقعا به خواب طولانی نیاز دارم و میخواستم نرم دانشگاه ولی مجبور بودم ... کمی سوجو خوردم و با حالت مستی خوابیدم...
ویو کوک:
وقتی اون حرف هارو گفت...یعنی واقعیت داشت؟ انقدر غرق در عشق بود و..عاشقم بود؟! اولش فکر کردم الکی میگه ولی...اون به همین راحتی نمیزاره کسی اشکاشو ببینه...زیادی تغیر کرده بود ... ولی.. بخاطرمن؟! ... وارد اتاق شدم الی دراز کشیده بود صورت نگرانی داشت
+ خوبی عشقم؟
الی:اره...
+ نگرانی؟
الی: نه برای چی؟
+ نمیدونم فکر کردم نگرانی
الی: نه نه اتفاقی نیوفتاده
بوسه ای روی گونش زدمو و کنارش دراز کشیدم...ولی هنوزم حرف اخر جسیکا درگیرم کرده بود...هنوزم دوسم داره.؟! ... که چشمام گرم گرفت و خوابیدم...
.جسیکا..:
از دانشگاه برگشتم ... وارد خونه شدم از کفشای جلو در فهمیدم که مهمون اومده و وارد سالن شدم و به سمت اشپز خونه قدم برداشتم واردش شدم..پارچ ابو برداشتم و لیوانمو پر کردم که جونگکوک وارد شد بهش نگاه سردی کردم بعد ادامه ابو خوردم کنارم سرد و بی روح اومد ابجو و چند تا لیوان برداشت که پیامکی به گوشیم اومد ... درحال نگاه به صحفه چتم با الی بودم که حس کردم....
۷.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.