ارباب من کیم تهیونگ
#ارباب_من_کیم_تهیونگ
#پارت_نوزدهم
#پارت_اخر🥲
ویو ته
یهو یه صدا اومد منم ترسیدم رفتم دیدم ات از پله ها افتاده زمین منم بلندش کردم و بردمش تو اتاق تا پانسمانش کنم اما ات کمرش زخمی شده بود و نمیتونستم درست پانسمانش کنم پس مجبور شدم که لباسش رو پاره کنم بعد چند ساعت ات بلند شد و گفت حالم خوبه که یهو در عمارت رو زدن
تق تق تق
اجوما : کیه؟
پلیس : درو باز کنید
اجوما : خانم بزرگ ارباب پلیس اومده
بالاخره درو باز کردن که پلیس گفت خانم بزرگ و چارون دست گیرین و با ما باید بیاین
چارون : چراااا
پلیس : به خاطر این که میخواستیم خانم ات رو بکشین دوربینا همه چیو ضبط کردن
خانم بزرگ : من چرا
پلیس : چون ۱۰ سال پیش یه حادثه آتش سوزی رخ داد و ۱۳۰ نفر فوت شدن و فهميدیم کار شماست
ویو ته
نمیدونم چرا ولی از رفتن جفتشون خوشحال شدم که با ات تنها شدم رفتم بالا پیش ات که ات گفت
ات : چیشده ارباب
ته : ات ببین من میخوام یه چیزی بهت بگم
ات : بله ارباب
ته : دیگه به من نگو ارباب بگو تهیونگ
ات : اینطوری که نمیشه
ته : میشه ات میشه با هم ازدواج کنیم؟
ات : هاا
ته : میشه؟ من واقعا خیلی دوست دارممممممم
ات : واقعا نمیدونم چی بگم
ته : آره یا نه
ات : آره
ویو ته
بعد از شنیدن حرف ات خیلی خوشحال شدم و ات رو بغل کردم اما چون خیلی محکم بغلش کردم افتاد رو تخت و منم افتادم روش
ته : اجازه هست که
ات : ..........
تهیونگ لبAامو گذاشتم روی لبAای ات و بعد چند مین جدا شدم و رفتم به سمت گردنش و روی گردنش گیس های بنفش و قرمز میذاشتم که ات گفت
ات : تهیونگ بزار بقیه کارارو بعد ازدواج انجام میدیم
ته : پوزخند
بچه ها یه تک پارتی درخواستی داشتیم از تهکوک منو دوستم باهم نوشتیم میشه دوستمم فالو کنید؟
@zahra.ava
#پارت_نوزدهم
#پارت_اخر🥲
ویو ته
یهو یه صدا اومد منم ترسیدم رفتم دیدم ات از پله ها افتاده زمین منم بلندش کردم و بردمش تو اتاق تا پانسمانش کنم اما ات کمرش زخمی شده بود و نمیتونستم درست پانسمانش کنم پس مجبور شدم که لباسش رو پاره کنم بعد چند ساعت ات بلند شد و گفت حالم خوبه که یهو در عمارت رو زدن
تق تق تق
اجوما : کیه؟
پلیس : درو باز کنید
اجوما : خانم بزرگ ارباب پلیس اومده
بالاخره درو باز کردن که پلیس گفت خانم بزرگ و چارون دست گیرین و با ما باید بیاین
چارون : چراااا
پلیس : به خاطر این که میخواستیم خانم ات رو بکشین دوربینا همه چیو ضبط کردن
خانم بزرگ : من چرا
پلیس : چون ۱۰ سال پیش یه حادثه آتش سوزی رخ داد و ۱۳۰ نفر فوت شدن و فهميدیم کار شماست
ویو ته
نمیدونم چرا ولی از رفتن جفتشون خوشحال شدم که با ات تنها شدم رفتم بالا پیش ات که ات گفت
ات : چیشده ارباب
ته : ات ببین من میخوام یه چیزی بهت بگم
ات : بله ارباب
ته : دیگه به من نگو ارباب بگو تهیونگ
ات : اینطوری که نمیشه
ته : میشه ات میشه با هم ازدواج کنیم؟
ات : هاا
ته : میشه؟ من واقعا خیلی دوست دارممممممم
ات : واقعا نمیدونم چی بگم
ته : آره یا نه
ات : آره
ویو ته
بعد از شنیدن حرف ات خیلی خوشحال شدم و ات رو بغل کردم اما چون خیلی محکم بغلش کردم افتاد رو تخت و منم افتادم روش
ته : اجازه هست که
ات : ..........
تهیونگ لبAامو گذاشتم روی لبAای ات و بعد چند مین جدا شدم و رفتم به سمت گردنش و روی گردنش گیس های بنفش و قرمز میذاشتم که ات گفت
ات : تهیونگ بزار بقیه کارارو بعد ازدواج انجام میدیم
ته : پوزخند
بچه ها یه تک پارتی درخواستی داشتیم از تهکوک منو دوستم باهم نوشتیم میشه دوستمم فالو کنید؟
@zahra.ava
۱۲.۱k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.