ارباب من کیم تهیونگ
#ارباب_من_کیم_تهیونگ
#پارت_شانزدهم
#ارباب_من_کیم_تهیونگ
#پارت_شانزدهم
ته : نهههههههه نباید این اتفاق بیوفته نههههههه
خانم بزرگ: ......
چارون : ......
بقیه خدمتمارا : .....
ات : گریه
پرش زمانی فردای اون روز
ساعت ۲ ظهر
ویو ات
دیروز یونجی رو خاک کردن و خانم بزرگ و چارون و بقیه رفتن سر قبر یونجی که بالاخره برگشتن
برای تهیونگ غذا بردن یک روز بود که چیزی نخورده بود اما تهیونگ سر همه داد میکشید و میگفت از اتاق گم شین بیرون منم دلم رو زدم به دریا رو رفتم یکم فذا ریختم تو بشقاب و بردم بالا و در زدم
تهیونگ : نیا تو
من رفتم تو ولی
ات : ارباب براتون غذا اوردم
ته : مگه نگفتم کسی نیاد گم شو بیرون
ات : ولی ....
ته : بیرون
ات : رفتم نزدیک تهیونگ تا یکم باهاش حرف بزنم که یهو بلند شد و اومد سمتم و گفت نمیخوای بری بیرون
ات : نه
ته : پس خودت خواستی
ویو ات
تهیونگ منو بلندم کرد و انداختم زمین
ات : باشه ارباب میرم بیرون
ته : الان دیره اون موقع باید میرفتی
اومد روم و با حرص لBامو می مکید اونقدر با حرص این کارو میکرد که لبام پر خون شد و شروع کرد به کیs گذاشتن روی گردنم و دیگه طاقت نیاورد شلوارشو در اورد که
ات : نه ارباب شما الان اعصابتون خورده نمیفهمین دارین چیکار میکنین خواهش میکنم ولم کنید
ویو ته
یه لحظه به خودم اومدم و گفتم یعنی چی تهیونگ چت شده چرا انقدر وحشی شدی ( ای جان وحشی باشه 😁😅 )
ته : گمشو بیرون
ات : چشم
ویو ات
واقعا حالم خیلی بد شد نشستم و تا میتونستم گریه کردم
ویو ته
داشتم لباسای یونجی رو نگا میکردم که ناگهان چشمم به یه برگه افتاد که توش نوشته بود ....
(این دفعه شرط ها رو زیاد میکنم چون حال ادامه دادن ندارم 😅)
شرط ها
لایک ۳۰
کامنت ۳۸
#پارت_شانزدهم
#ارباب_من_کیم_تهیونگ
#پارت_شانزدهم
ته : نهههههههه نباید این اتفاق بیوفته نههههههه
خانم بزرگ: ......
چارون : ......
بقیه خدمتمارا : .....
ات : گریه
پرش زمانی فردای اون روز
ساعت ۲ ظهر
ویو ات
دیروز یونجی رو خاک کردن و خانم بزرگ و چارون و بقیه رفتن سر قبر یونجی که بالاخره برگشتن
برای تهیونگ غذا بردن یک روز بود که چیزی نخورده بود اما تهیونگ سر همه داد میکشید و میگفت از اتاق گم شین بیرون منم دلم رو زدم به دریا رو رفتم یکم فذا ریختم تو بشقاب و بردم بالا و در زدم
تهیونگ : نیا تو
من رفتم تو ولی
ات : ارباب براتون غذا اوردم
ته : مگه نگفتم کسی نیاد گم شو بیرون
ات : ولی ....
ته : بیرون
ات : رفتم نزدیک تهیونگ تا یکم باهاش حرف بزنم که یهو بلند شد و اومد سمتم و گفت نمیخوای بری بیرون
ات : نه
ته : پس خودت خواستی
ویو ات
تهیونگ منو بلندم کرد و انداختم زمین
ات : باشه ارباب میرم بیرون
ته : الان دیره اون موقع باید میرفتی
اومد روم و با حرص لBامو می مکید اونقدر با حرص این کارو میکرد که لبام پر خون شد و شروع کرد به کیs گذاشتن روی گردنم و دیگه طاقت نیاورد شلوارشو در اورد که
ات : نه ارباب شما الان اعصابتون خورده نمیفهمین دارین چیکار میکنین خواهش میکنم ولم کنید
ویو ته
یه لحظه به خودم اومدم و گفتم یعنی چی تهیونگ چت شده چرا انقدر وحشی شدی ( ای جان وحشی باشه 😁😅 )
ته : گمشو بیرون
ات : چشم
ویو ات
واقعا حالم خیلی بد شد نشستم و تا میتونستم گریه کردم
ویو ته
داشتم لباسای یونجی رو نگا میکردم که ناگهان چشمم به یه برگه افتاد که توش نوشته بود ....
(این دفعه شرط ها رو زیاد میکنم چون حال ادامه دادن ندارم 😅)
شرط ها
لایک ۳۰
کامنت ۳۸
۱۶.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.