𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓
از زبان کوک
_دیگه بریم پایین؟
+بریم
دستمو تو دستش قفل کردم و رفتیم پایین
همه خوشحال بودن بجز یه نفر درسته بویونگ جوری به منو یونا نگاه میکرد که انگار باباشو کشتیم
یهو بابابزرگم گفت
ب.ب:بچه ها این کلید خونه جدیدتونه هفته دیگه هم عروسی تونه تا اون موقع باهم تو یه خونه زندگی میکنین و بعدش هم همینطور جونگ کوک من لوکیشن و برات فرستادم فردا هم برای خرید عروسی میرید
_باشه پدربزرگ
دیگه بلند شدیم خداحافظی کردیم
+جونگ کوک
_جونم
+میگم میشه قبل از اینکه بریم خونمون اول بریم خونه بابام اینا
_باشه ولی برای چی؟
+میخوام وسایلامو بردارم
_باشه
+مرسی
رسیدیم خونه عمو اینا من تو ماشین منتظر یونا موندم بعد نیم ساعت بهم زنگ
_بله خانم کوچولو
+جونگ کوک وسیله هام 4 تا چمدون بزرگ شده ولی نمیتونم بیارمشون سنگینن
_وقتی میگم کوچولویی یعنی این صبر کن الان خودم میام برشون میدارم
رفتم چمدون هاشو اوردم گذاشتم تو صندوق بعد راه افتادن به سمت لوکیشنی که پدربزرگ فرستاد
رسیدم به یه عمارت بزرگ که حیاط بزرگی داشت و قشنگ بود ولی خیلی بزرگ بود و از اونجایی که عاشق یه همچین انار تیم خیلی ذوق کردم چمدون های یونا رو برداشتم رفتیم اتاق مشترکمون که یونا شروع کرد به چیدن وسایلاش که یهو..........
بچه ها فردارو به همتون تسلیت میگم قراره بریم مدرسه اما امیدوارم همتون موفق باشید
از زبان کوک
_دیگه بریم پایین؟
+بریم
دستمو تو دستش قفل کردم و رفتیم پایین
همه خوشحال بودن بجز یه نفر درسته بویونگ جوری به منو یونا نگاه میکرد که انگار باباشو کشتیم
یهو بابابزرگم گفت
ب.ب:بچه ها این کلید خونه جدیدتونه هفته دیگه هم عروسی تونه تا اون موقع باهم تو یه خونه زندگی میکنین و بعدش هم همینطور جونگ کوک من لوکیشن و برات فرستادم فردا هم برای خرید عروسی میرید
_باشه پدربزرگ
دیگه بلند شدیم خداحافظی کردیم
+جونگ کوک
_جونم
+میگم میشه قبل از اینکه بریم خونمون اول بریم خونه بابام اینا
_باشه ولی برای چی؟
+میخوام وسایلامو بردارم
_باشه
+مرسی
رسیدیم خونه عمو اینا من تو ماشین منتظر یونا موندم بعد نیم ساعت بهم زنگ
_بله خانم کوچولو
+جونگ کوک وسیله هام 4 تا چمدون بزرگ شده ولی نمیتونم بیارمشون سنگینن
_وقتی میگم کوچولویی یعنی این صبر کن الان خودم میام برشون میدارم
رفتم چمدون هاشو اوردم گذاشتم تو صندوق بعد راه افتادن به سمت لوکیشنی که پدربزرگ فرستاد
رسیدم به یه عمارت بزرگ که حیاط بزرگی داشت و قشنگ بود ولی خیلی بزرگ بود و از اونجایی که عاشق یه همچین انار تیم خیلی ذوق کردم چمدون های یونا رو برداشتم رفتیم اتاق مشترکمون که یونا شروع کرد به چیدن وسایلاش که یهو..........
بچه ها فردارو به همتون تسلیت میگم قراره بریم مدرسه اما امیدوارم همتون موفق باشید
۴.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.