فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۳۳
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۳۳
جونگکوک ویو
"روز که ا.ت و هانول گم میشن"
همه ی پاساژ و نگاه کردیم نبود نبود..وای خدا الان چیکار کنم...موقع که صدا شلیک اومد رفیتم طبقه اول پاساژ...چون فک کردیم اگه متوجه اونجا باشیم اونا نمیتونن بیان بالا..اما متاسفانه...نشد.
دوباره برگشتم عمارت...سرمو پایین گرفته بود چون نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم...این دومین بارم بود....
نامجون از عصبانیت همهی چیزی که دم دستش بود و اینور اونور پرت میکرد...دوباره تقصیر منه...
نامجون: چرا چرا....چرا حواست نبود..مگه من اونارو به تونسپرده بودم..چرا( عصبی، داد)
جونگکوک:........
نامجون: یچیزی بگو..یچیزی بگو...
جونگکوک: میرم عمارتش ..
نامجون: اصن میدونی کاری کی بود...؟
جونگکوک: خب معلومه ...ایل سونگ
نامجون:مطمئنم کاری اون نیس چون یبار اینکارو کرده...
جونگکوک: اجازه بدی من برم..
نامجون: فقط پیداشون کن...
جونگکوک: تموم سعیمو میکنم...
بعد از حرفم از اتاق نامجون بیرون شدم تو حیاط با دوتا از افرادم سوار ماشین شدم...
و بعدی یه ساعت یا بیشتر و یا کمتر به عمارت ایل سونگ رسیدیم...
دم در عمارت از ماشین پیاده شدم..اسلحه مو تو دستم گرفتم و وارد حیاط عمارت شدم و بلند داد زدم و گفتم ..
جونگکوک: احمق عوضی...اگه مردی بیا بیرون...
با داد که زدم افراد اون ایل سونگ عوضی اسلحه هاشون بیرون کردن و رومون نشونه رفتن..
جونگکوک: عوضی ترسیدی بیا بیرون...
در عمارت باز شد و ایل سونگ تنهایی اومد بیرون..زمانیکه به سمتم میومد دستشو رو شونه یکی از افرداش گذاشت و با سر بهش فهموند که اسلحه شو بیاره پایین..نزدیکم روبروم ایستاد با اون لبخند از غرورش گفت.
ایل سونگ: به به از این طرفا...کاری داشتی نکنه اینبار از دست تو فرار کرده...
جونگکوک: ولشون کن...
ایل سونگ: کیو؟
جونگکوک: جوری نشون نده انگار از هیچی خبر نداری..
ایل سونگ: میشه واضح بگی...
جونگکوک: ا.ت و هانول کجاست؟؟؟؟؟
ایل سونگ: من چه بدونم .
جونگکوک: برو کنار..
خاستم از کنارش رد شم دستمو گرفت..
ایل سونگ: کجا با این عجله...؟
جونگکوک: باید عمارت تو بگردیم....
ایل سونگ: اونوقت چرا؟
جونگکوک: عوضی تو ا.ت و هانول و دزدیدی..
ایل سونگ: اگه کار من نباشه..
جونگکوک: مطمئنم هست..
ایل سونگ: پس باشه برو...
دستمو کشیدم و به راهم ادامه دادم وارد عمارتش شدم به افرادم گفتم از هم جدا شیم و هرکدوم یجای رو نگاه کنیم شاید چیزی پیدا کنیم....
بعدی کلی گشتن ..هیچی نبود..هيچی هیچی...عصبی از عمارتش بیرون شدم...و بدون توجه بهش خاستم برم به سمت ماشین که گفت..
ایل سونگ: به نامجونت بگو این قضیه اینجا تموم نمیشه ...
پوفی کلافهِ کشیدم و بدون حرفی از عمارتش بیرون شدم.
غلط املایی بود معذرت 💜
جونگکوک ویو
"روز که ا.ت و هانول گم میشن"
همه ی پاساژ و نگاه کردیم نبود نبود..وای خدا الان چیکار کنم...موقع که صدا شلیک اومد رفیتم طبقه اول پاساژ...چون فک کردیم اگه متوجه اونجا باشیم اونا نمیتونن بیان بالا..اما متاسفانه...نشد.
دوباره برگشتم عمارت...سرمو پایین گرفته بود چون نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم...این دومین بارم بود....
نامجون از عصبانیت همهی چیزی که دم دستش بود و اینور اونور پرت میکرد...دوباره تقصیر منه...
نامجون: چرا چرا....چرا حواست نبود..مگه من اونارو به تونسپرده بودم..چرا( عصبی، داد)
جونگکوک:........
نامجون: یچیزی بگو..یچیزی بگو...
جونگکوک: میرم عمارتش ..
نامجون: اصن میدونی کاری کی بود...؟
جونگکوک: خب معلومه ...ایل سونگ
نامجون:مطمئنم کاری اون نیس چون یبار اینکارو کرده...
جونگکوک: اجازه بدی من برم..
نامجون: فقط پیداشون کن...
جونگکوک: تموم سعیمو میکنم...
بعد از حرفم از اتاق نامجون بیرون شدم تو حیاط با دوتا از افرادم سوار ماشین شدم...
و بعدی یه ساعت یا بیشتر و یا کمتر به عمارت ایل سونگ رسیدیم...
دم در عمارت از ماشین پیاده شدم..اسلحه مو تو دستم گرفتم و وارد حیاط عمارت شدم و بلند داد زدم و گفتم ..
جونگکوک: احمق عوضی...اگه مردی بیا بیرون...
با داد که زدم افراد اون ایل سونگ عوضی اسلحه هاشون بیرون کردن و رومون نشونه رفتن..
جونگکوک: عوضی ترسیدی بیا بیرون...
در عمارت باز شد و ایل سونگ تنهایی اومد بیرون..زمانیکه به سمتم میومد دستشو رو شونه یکی از افرداش گذاشت و با سر بهش فهموند که اسلحه شو بیاره پایین..نزدیکم روبروم ایستاد با اون لبخند از غرورش گفت.
ایل سونگ: به به از این طرفا...کاری داشتی نکنه اینبار از دست تو فرار کرده...
جونگکوک: ولشون کن...
ایل سونگ: کیو؟
جونگکوک: جوری نشون نده انگار از هیچی خبر نداری..
ایل سونگ: میشه واضح بگی...
جونگکوک: ا.ت و هانول کجاست؟؟؟؟؟
ایل سونگ: من چه بدونم .
جونگکوک: برو کنار..
خاستم از کنارش رد شم دستمو گرفت..
ایل سونگ: کجا با این عجله...؟
جونگکوک: باید عمارت تو بگردیم....
ایل سونگ: اونوقت چرا؟
جونگکوک: عوضی تو ا.ت و هانول و دزدیدی..
ایل سونگ: اگه کار من نباشه..
جونگکوک: مطمئنم هست..
ایل سونگ: پس باشه برو...
دستمو کشیدم و به راهم ادامه دادم وارد عمارتش شدم به افرادم گفتم از هم جدا شیم و هرکدوم یجای رو نگاه کنیم شاید چیزی پیدا کنیم....
بعدی کلی گشتن ..هیچی نبود..هيچی هیچی...عصبی از عمارتش بیرون شدم...و بدون توجه بهش خاستم برم به سمت ماشین که گفت..
ایل سونگ: به نامجونت بگو این قضیه اینجا تموم نمیشه ...
پوفی کلافهِ کشیدم و بدون حرفی از عمارتش بیرون شدم.
غلط املایی بود معذرت 💜
۸.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳