پارت 38
پارت 38
با دستای خودم میکشمش. قسم میخورم.
رفتم سمت موتورم و سوار شدم. تا جایی که میشد سریع میرفتم. هنوزم باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده. اون عوضی حروم زاده آدم نیست. باد میخورد به صورتم و اشکام رو تو هوا پراکنده میکرد. خیابونا خلوت بود. انقدر سرعتم زیاد بود که کنترل موتور از دستم در رفت و با دیوار برخورد کردم. نشستم زمینو تکیه دادم به دیوار. گریه هام شدت گرفته بود
_نمیتونی ترکم کنی...نمیتونی...
چرااااا...چرا بین اینهمه آدم...چرا توو...
به سینم چنگ میزدم...به آسمون نگاه کردم. ستاره ها آسمونو پر کرده بودن
_قسم میخورم که...تا اون عوضی رو...با دستای خودم نکشم...آروم نمیگیرم.
کلاهمو پرت کردم اونور. موتورم رو برگردوندم...خوشبختانه هنوز سالم بود. سوار شدم و رفتم سمت خونه.
ویو هیونجین :
میخواستم برم دنبال ا.ت که سوجون نزاشت
•اون الان...نیاز داره که تنها باشه.
_ولی اگه...
•چیزیش نمیشه...اون دختر سرسختیه.
سوجون جسم بی جون هانول رو بغل کرد و گذاشت تو ماشین و رفتیم سمت بیمارستان. خیلی حس بدی نسبت به این اتفاق داشتم. جدا از اون...الان ا.ت کجاست و چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟ اتفاقی که براش نیوفتاده؟
وقتی سوجون رو دم بیمارستان پیدا کردیم...سه را رم بردم خونش و رفتم سمت خونه خودم.
*دو روز بعد
هرچقدر به ا.ت زنگ میزدم جواب نمیداد. کم کم داشتم نگران میشدم. الان دو روزه که خبری ازش نیست. نه کمپانی میاد و نه تلفنشو جواب میده...حتی در خونش رو هم باز نمیکنه. اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی؟
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
با دستای خودم میکشمش. قسم میخورم.
رفتم سمت موتورم و سوار شدم. تا جایی که میشد سریع میرفتم. هنوزم باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده. اون عوضی حروم زاده آدم نیست. باد میخورد به صورتم و اشکام رو تو هوا پراکنده میکرد. خیابونا خلوت بود. انقدر سرعتم زیاد بود که کنترل موتور از دستم در رفت و با دیوار برخورد کردم. نشستم زمینو تکیه دادم به دیوار. گریه هام شدت گرفته بود
_نمیتونی ترکم کنی...نمیتونی...
چرااااا...چرا بین اینهمه آدم...چرا توو...
به سینم چنگ میزدم...به آسمون نگاه کردم. ستاره ها آسمونو پر کرده بودن
_قسم میخورم که...تا اون عوضی رو...با دستای خودم نکشم...آروم نمیگیرم.
کلاهمو پرت کردم اونور. موتورم رو برگردوندم...خوشبختانه هنوز سالم بود. سوار شدم و رفتم سمت خونه.
ویو هیونجین :
میخواستم برم دنبال ا.ت که سوجون نزاشت
•اون الان...نیاز داره که تنها باشه.
_ولی اگه...
•چیزیش نمیشه...اون دختر سرسختیه.
سوجون جسم بی جون هانول رو بغل کرد و گذاشت تو ماشین و رفتیم سمت بیمارستان. خیلی حس بدی نسبت به این اتفاق داشتم. جدا از اون...الان ا.ت کجاست و چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟ اتفاقی که براش نیوفتاده؟
وقتی سوجون رو دم بیمارستان پیدا کردیم...سه را رم بردم خونش و رفتم سمت خونه خودم.
*دو روز بعد
هرچقدر به ا.ت زنگ میزدم جواب نمیداد. کم کم داشتم نگران میشدم. الان دو روزه که خبری ازش نیست. نه کمپانی میاد و نه تلفنشو جواب میده...حتی در خونش رو هم باز نمیکنه. اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی؟
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۲.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.