عمارت سیاه (پارت ۲۱)
تهیونگ : میبینم که تنبیه دیشب برات بس نبوده نه انگار تو آدم نمیشی (داد)
ا/ت
زبونم بند آمده بود
ا/ت : ب...ب... ببخشید..اش...اشتباه...ک...کردم
تهیونگ : همش میگی اشتباه کردم اما آخر سر کار خودت و میکنی
ا/ت : دی ..دیگه ....نمیکنم ..باشه ..من اشتباه کردم گفتم...
تهیونگ: باشه
شب شده بود نامجون رسید
همه تو سالن پذیرایی بودیم
زنگ در خورد
مادرم در و باز کرد و سریع بغلش کرد تقریبا سه سال بود که نامجون آمریکا بود مطمئنا اگه بود میفهمید که من سادیسم دارم اما الان هیچکس خبر نداره
بعد از رفتن نامجون اینجوری شدم دو سال که این سادیسم لعنتی دارم
با نزدیک شدن نامجون افکارم پاره شد
ادامه دارد....
ا/ت
زبونم بند آمده بود
ا/ت : ب...ب... ببخشید..اش...اشتباه...ک...کردم
تهیونگ : همش میگی اشتباه کردم اما آخر سر کار خودت و میکنی
ا/ت : دی ..دیگه ....نمیکنم ..باشه ..من اشتباه کردم گفتم...
تهیونگ: باشه
شب شده بود نامجون رسید
همه تو سالن پذیرایی بودیم
زنگ در خورد
مادرم در و باز کرد و سریع بغلش کرد تقریبا سه سال بود که نامجون آمریکا بود مطمئنا اگه بود میفهمید که من سادیسم دارم اما الان هیچکس خبر نداره
بعد از رفتن نامجون اینجوری شدم دو سال که این سادیسم لعنتی دارم
با نزدیک شدن نامجون افکارم پاره شد
ادامه دارد....
۳.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.