پارت ۱۲
دخترک نالان و پر از نیاز جوابش را میدهد
– آره… نمیدونم چرا اینقدر داغه!
تیغهی بینیاش را روی گردن و سرشانهی دخترک میکشد و همانجا پچ میزند
– الآن میدونی چی میخوای؟!
دخترک زیر تنش میلرزد…
چه میخواهد را نمیداند فقط درون شکمش حجم بزرگی از داغیست و مغزش… متورم شده است.
دخترک به جای جواب ناله که میکند، کوروش دستش را با مهارت از زیر تنش رد داده و قفل سوتینش را باز میکند
– من میدونم چی میخوای دردونه!
مغزش بیشتر باد میکند و کمرش از کاناپه جدا میشود…
گریهاش میگیرد و اشک چشمانش جاری میشود
– نمیدونم، تو رو خدا اذیتم نکن.
بندهای سوتین را از سرشانه اش به پایین سر میدهد و لبهایش را بالای سینهی دخترک میگذارد
– اذیتت نمیکنم…
میبوسد و لبهایش را به آن هالهی صورتی رنگ میرساند و جیغ بلند دخترک سکوت خانه را میشکاند.
میبوسد و دخترک اشک میریزد از حجم زیاد شهوتی که به یکباره به تنش تزریق شده…
حس میکند مجزش به جمجمهاش فشار میآورد و چیزی تا سکته کردنش نمانده است که مرد عقب میکشد…
نگاه به دخترک میکند…
به حالت نیمه نشسته روی مبل لم داده و از نگاه خمارش التماس میبارد.
اهرم کاناپه را میکشد و کاناپه به تخت تبدیل میشود….
دخترک کامل دراز میکشد و انگشتان کوروش ماهرانه ناف و شکمش را لمس میکنند…
– الآن داری اذیت میشی؟! چرا گریه میکنی؟
ماهور پر از نیاز دستش را روی سینهاش میگذارد…
او فکر میکند میخواهد سینههایش را بفشارد اما قصد او پوشاندن سینههایش است
– نکن…
انگشتانش را تا کمر شورتش سر میدهد و نگاهش را به بین پای دخترک میدوزد
– داری لذت میبری!
لباسهای خودش را هم درمیآورد و دخترک زیر تنش پیچ و تاب میخورد و علت حال بدش را نمیداند.
مرد خودش را بین پاهایش جا میکند و میکوبد و او درد و لذت را یکجا تجربه میکند و اشک میریزد…
مرد بر خلاف قولی که به خودش داده بود، ادامه میدهد… تا جایی که به اوج میرسد و دخترک را بارها به اوج میرساند.
〰〰〰〰〰〰〰〰
پک محکمی به سیگار میزند و با چشمانی باریک شده نگاه به دخترک میزد.
روی تخت با تنی برهنه رو به شکم خوابیده و باسن خوشفرم و لختش هنوز هم سرخ است و کبود.
سیگار را توی جاسیگاری بلورین قدیر خاموش میکند و سمت تخت میرود
– هی!
نگاهش روی پستی و بلندیهای خوشفرم دخترک چرخ میخورد و میان موهای شلاقی اش ثابت میماند.
کاناپه و تخت قدیر را با رابطهی دیشبشان به گند کشیده بودند.
– هی! موحد!
– آره… نمیدونم چرا اینقدر داغه!
تیغهی بینیاش را روی گردن و سرشانهی دخترک میکشد و همانجا پچ میزند
– الآن میدونی چی میخوای؟!
دخترک زیر تنش میلرزد…
چه میخواهد را نمیداند فقط درون شکمش حجم بزرگی از داغیست و مغزش… متورم شده است.
دخترک به جای جواب ناله که میکند، کوروش دستش را با مهارت از زیر تنش رد داده و قفل سوتینش را باز میکند
– من میدونم چی میخوای دردونه!
مغزش بیشتر باد میکند و کمرش از کاناپه جدا میشود…
گریهاش میگیرد و اشک چشمانش جاری میشود
– نمیدونم، تو رو خدا اذیتم نکن.
بندهای سوتین را از سرشانه اش به پایین سر میدهد و لبهایش را بالای سینهی دخترک میگذارد
– اذیتت نمیکنم…
میبوسد و لبهایش را به آن هالهی صورتی رنگ میرساند و جیغ بلند دخترک سکوت خانه را میشکاند.
میبوسد و دخترک اشک میریزد از حجم زیاد شهوتی که به یکباره به تنش تزریق شده…
حس میکند مجزش به جمجمهاش فشار میآورد و چیزی تا سکته کردنش نمانده است که مرد عقب میکشد…
نگاه به دخترک میکند…
به حالت نیمه نشسته روی مبل لم داده و از نگاه خمارش التماس میبارد.
اهرم کاناپه را میکشد و کاناپه به تخت تبدیل میشود….
دخترک کامل دراز میکشد و انگشتان کوروش ماهرانه ناف و شکمش را لمس میکنند…
– الآن داری اذیت میشی؟! چرا گریه میکنی؟
ماهور پر از نیاز دستش را روی سینهاش میگذارد…
او فکر میکند میخواهد سینههایش را بفشارد اما قصد او پوشاندن سینههایش است
– نکن…
انگشتانش را تا کمر شورتش سر میدهد و نگاهش را به بین پای دخترک میدوزد
– داری لذت میبری!
لباسهای خودش را هم درمیآورد و دخترک زیر تنش پیچ و تاب میخورد و علت حال بدش را نمیداند.
مرد خودش را بین پاهایش جا میکند و میکوبد و او درد و لذت را یکجا تجربه میکند و اشک میریزد…
مرد بر خلاف قولی که به خودش داده بود، ادامه میدهد… تا جایی که به اوج میرسد و دخترک را بارها به اوج میرساند.
〰〰〰〰〰〰〰〰
پک محکمی به سیگار میزند و با چشمانی باریک شده نگاه به دخترک میزد.
روی تخت با تنی برهنه رو به شکم خوابیده و باسن خوشفرم و لختش هنوز هم سرخ است و کبود.
سیگار را توی جاسیگاری بلورین قدیر خاموش میکند و سمت تخت میرود
– هی!
نگاهش روی پستی و بلندیهای خوشفرم دخترک چرخ میخورد و میان موهای شلاقی اش ثابت میماند.
کاناپه و تخت قدیر را با رابطهی دیشبشان به گند کشیده بودند.
– هی! موحد!
۱.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.