پارت ۳ فیک فرزند شیطان
پارت ۳ فیک فرزند شیطان
رین اومد سمتم دستش رو دراز کرد صورتش نیمه سرخ بود و بهم گفت می تونم باهاش برقصم
خوب قبول کردم چون کاری جز این نداشتم و بعد رقص رفتم مسابقه ی کامیناری رو دیدم
ولی کامیناری گفت چطوره که من با رین مسابقه بدم
ولی پاشدم گفتم زر مفت نزن بچ جون
کامیناری نیشش رو با کرد و گفت چیه رین رو دوست داری
رفتم نزدیکش از کرواتش گرفتم و گفتم هعی نگا کن یه کاری می کنم
قبل از کامل کردن جملم مینا جلوم اومد و گفت اشکالی نداره
خب به اصرار مینا قبول کردم و کامیناری نزدیکای ۳۰ لیوان شراب آورد و منی که خبر نداشتم چی میاره به هر حال قبول کرده
بودم بعد از مسابقه جشن تموم شد ولی رین مست شده بود کسی هم تو سالن جز سه چهار نفر نبودن تصمیم گرفتم دست و پای رین رو ببندم و بزارم جولو در خونشون با ماشین راه افتادم ولی نصفه راه نگذشته بود که ماشینم تو صدم ثانیه دو نصف شدن و فهمیدم که کار یکی از ویلن ها بوده به هر حال تصمیم گرفتم دست به کار شم ولی خیلی قوی تر از من بود و وقتی می خواستم از پشت حمله کنم کنترلم رو از دست دادم و همون ویلن نزدیکم شد بعد دستام رو گرفت تو اون لحظه فهمیدم اون یه ومپایره تقاضای کمک کردم ولی کسی نبود وقتی دهنش رو نزدیک گردنم کرد رین حوصلم داد پشت و خودش رو فدا کرد بعد از نوشیدن خون رین ولش کرد و بهم گفت ساعت ۱۲ میام نفهمیدم منظورش چی بود ولی ساعت ۱۱:۳۵ بود تصمیم گرفتم لباسم رو پاره کنم و زخم گردنش رو ببندم تا کارم رو انجام دادم ساعت۱۲شد بدم لرزید و حس بدی بهم دست داد چشمام تار میدیدن آخرین چیزی که دیدم چشمای نیمه باز رین بود
برای شادی روح مرحوم نویسنده لایک کن
رین اومد سمتم دستش رو دراز کرد صورتش نیمه سرخ بود و بهم گفت می تونم باهاش برقصم
خوب قبول کردم چون کاری جز این نداشتم و بعد رقص رفتم مسابقه ی کامیناری رو دیدم
ولی کامیناری گفت چطوره که من با رین مسابقه بدم
ولی پاشدم گفتم زر مفت نزن بچ جون
کامیناری نیشش رو با کرد و گفت چیه رین رو دوست داری
رفتم نزدیکش از کرواتش گرفتم و گفتم هعی نگا کن یه کاری می کنم
قبل از کامل کردن جملم مینا جلوم اومد و گفت اشکالی نداره
خب به اصرار مینا قبول کردم و کامیناری نزدیکای ۳۰ لیوان شراب آورد و منی که خبر نداشتم چی میاره به هر حال قبول کرده
بودم بعد از مسابقه جشن تموم شد ولی رین مست شده بود کسی هم تو سالن جز سه چهار نفر نبودن تصمیم گرفتم دست و پای رین رو ببندم و بزارم جولو در خونشون با ماشین راه افتادم ولی نصفه راه نگذشته بود که ماشینم تو صدم ثانیه دو نصف شدن و فهمیدم که کار یکی از ویلن ها بوده به هر حال تصمیم گرفتم دست به کار شم ولی خیلی قوی تر از من بود و وقتی می خواستم از پشت حمله کنم کنترلم رو از دست دادم و همون ویلن نزدیکم شد بعد دستام رو گرفت تو اون لحظه فهمیدم اون یه ومپایره تقاضای کمک کردم ولی کسی نبود وقتی دهنش رو نزدیک گردنم کرد رین حوصلم داد پشت و خودش رو فدا کرد بعد از نوشیدن خون رین ولش کرد و بهم گفت ساعت ۱۲ میام نفهمیدم منظورش چی بود ولی ساعت ۱۱:۳۵ بود تصمیم گرفتم لباسم رو پاره کنم و زخم گردنش رو ببندم تا کارم رو انجام دادم ساعت۱۲شد بدم لرزید و حس بدی بهم دست داد چشمام تار میدیدن آخرین چیزی که دیدم چشمای نیمه باز رین بود
برای شادی روح مرحوم نویسنده لایک کن
۲.۲k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.