قسمت چهارم
قسمت چهارم
همشون مال کریس بود چون همشون مردونه بود ،برام مهم نبود که کادوهای برای من نیست این محبوبیت بی دلیلش برام سوال شده بود.رزی بادیدن چهرم قهقه ای سرداد ومن بی توجه بهش به سمت اتاقم رفتم وخودم روروی تخت رهاکردم این چندوقته خیلی خسته شده بودم بافکرکردن به اتفاقات اخیر پلکام روی هم افتاد...
جیسوووووووووووو
بافریادرزی باترس از خواب پریدم چشمام روکه بازکردم بانیش باز رزی مواجه شدم باحرص گفتم:چته مگه مرضی ادمومیترسونی
رزی پشتشوبهم کردوهمونطورکه می رفت گفت:مریض که نه ولی بیکاراره خوب چیکارکنم حوصلم سررفته پاشوپاشو زودباش
همونطورکه به سمت دستشویی میرفتم غرغرکنان نالیدم:ای خدا چرا همه این چندروزه بهم زورمیگن
صدای خنده ریززری روشنیدم ،مشخص بودکه کنایه حرفم روگرفته.بعدازشستن صورتم به اشپزخونه رفتم که دیدم گوشیم بین دستای رزی جاخوش کرده،رزی نیشخندی زد،هیچ وقت نمیتونست دست ازاین فوضولیاش برداره لقمه ی تازه ای که گرفته بودم روتودهنم گذاشتم که رزی کنارم نشست همونطورکه گوشیوجلوی صورتم میگرفت گفت :ایناچقدرجذابن
نگاهمو به گوشیم دوختم عکسایی بودکه دیروزیواشکی ازکریس انداخته بودم راست میگفت خیلی جذاب بودن،لبخندارومی زدم ولقمه ی دیگه ای داخل دهنم گذاشتم ،رزی باذوق بقیه اشونو نگاه میکرد ومن به یاد حرف دیروز کریس افتادم چقدرقشنگ گفت«حواست باشه پاکشون نکنی» توفکرحرفش بودم که زی گفت:جیسونفهمیدکه ازش عکس انداختی؟
دستموزیرچونم گذاشتم وهمونطور که نگاهش میکردم گفتم:چرافهمید
جیغ کشید:چی
سعی کردم خندم رو کنترل کنم وسریع گفتم:خب یادم رفته بودفلشرگوشیموخاموش کنم
رزی بهت زده گفت:چی گفت ،عصبی شد؟گفت پاکشون کنی؟!!
سرموتکون دادم گفتم:نه جاش ی چیز دیگه گفت
رزی با هیجان دستاشوبهم کوبیدوگفت:چی گفت
*یادشعرخاله نرگس افتادم:گفت به گلادست نزنین نه نه نمیزنیم* 😂 😂 😂
باخنده گفتم:گفت حواست باشه پاکشون نکنی
رزی کپ کرده نگاهم کرد،بدجورخندم گرفته بود که چشمم به ساعت افتاد ،محکم به پیشونیم ضربه ای زدم وگوشیموازدست رزی بیرون کشیدم وازجام بلندشدم رزی پرسشی گفت:چی شده
هول گفتم:دوباره یادم رفت ساعت قرصاشو بهش یاداوری کنم
سریع گفت:خب الان بهش بگو
سریع پیامی مضمون:سلام وقته قرصاته راستی کارت دارم لطفا جواب بده
نوشتمو دکمه سندروزدم تقریبا یک ساعت گذشته بود اما هیچ جوابی از سمت کریس دریافت نکرده بودم،نگران شده بودم واین نگرانیم نسبت به کریس رونمیتونستم درک کنم اما همش خودم روبااین دلیل که نمیخوام گذشتم تکراربشه قانع میکردم.مدام داخل خونه میچرخیدم وکلافه بودم که صدای رزی منوازفکربیرون کشید:چراانقدرراه میری بشین دیگه سرم گیج رفت
همشون مال کریس بود چون همشون مردونه بود ،برام مهم نبود که کادوهای برای من نیست این محبوبیت بی دلیلش برام سوال شده بود.رزی بادیدن چهرم قهقه ای سرداد ومن بی توجه بهش به سمت اتاقم رفتم وخودم روروی تخت رهاکردم این چندوقته خیلی خسته شده بودم بافکرکردن به اتفاقات اخیر پلکام روی هم افتاد...
جیسوووووووووووو
بافریادرزی باترس از خواب پریدم چشمام روکه بازکردم بانیش باز رزی مواجه شدم باحرص گفتم:چته مگه مرضی ادمومیترسونی
رزی پشتشوبهم کردوهمونطورکه می رفت گفت:مریض که نه ولی بیکاراره خوب چیکارکنم حوصلم سررفته پاشوپاشو زودباش
همونطورکه به سمت دستشویی میرفتم غرغرکنان نالیدم:ای خدا چرا همه این چندروزه بهم زورمیگن
صدای خنده ریززری روشنیدم ،مشخص بودکه کنایه حرفم روگرفته.بعدازشستن صورتم به اشپزخونه رفتم که دیدم گوشیم بین دستای رزی جاخوش کرده،رزی نیشخندی زد،هیچ وقت نمیتونست دست ازاین فوضولیاش برداره لقمه ی تازه ای که گرفته بودم روتودهنم گذاشتم که رزی کنارم نشست همونطورکه گوشیوجلوی صورتم میگرفت گفت :ایناچقدرجذابن
نگاهمو به گوشیم دوختم عکسایی بودکه دیروزیواشکی ازکریس انداخته بودم راست میگفت خیلی جذاب بودن،لبخندارومی زدم ولقمه ی دیگه ای داخل دهنم گذاشتم ،رزی باذوق بقیه اشونو نگاه میکرد ومن به یاد حرف دیروز کریس افتادم چقدرقشنگ گفت«حواست باشه پاکشون نکنی» توفکرحرفش بودم که زی گفت:جیسونفهمیدکه ازش عکس انداختی؟
دستموزیرچونم گذاشتم وهمونطور که نگاهش میکردم گفتم:چرافهمید
جیغ کشید:چی
سعی کردم خندم رو کنترل کنم وسریع گفتم:خب یادم رفته بودفلشرگوشیموخاموش کنم
رزی بهت زده گفت:چی گفت ،عصبی شد؟گفت پاکشون کنی؟!!
سرموتکون دادم گفتم:نه جاش ی چیز دیگه گفت
رزی با هیجان دستاشوبهم کوبیدوگفت:چی گفت
*یادشعرخاله نرگس افتادم:گفت به گلادست نزنین نه نه نمیزنیم* 😂 😂 😂
باخنده گفتم:گفت حواست باشه پاکشون نکنی
رزی کپ کرده نگاهم کرد،بدجورخندم گرفته بود که چشمم به ساعت افتاد ،محکم به پیشونیم ضربه ای زدم وگوشیموازدست رزی بیرون کشیدم وازجام بلندشدم رزی پرسشی گفت:چی شده
هول گفتم:دوباره یادم رفت ساعت قرصاشو بهش یاداوری کنم
سریع گفت:خب الان بهش بگو
سریع پیامی مضمون:سلام وقته قرصاته راستی کارت دارم لطفا جواب بده
نوشتمو دکمه سندروزدم تقریبا یک ساعت گذشته بود اما هیچ جوابی از سمت کریس دریافت نکرده بودم،نگران شده بودم واین نگرانیم نسبت به کریس رونمیتونستم درک کنم اما همش خودم روبااین دلیل که نمیخوام گذشتم تکراربشه قانع میکردم.مدام داخل خونه میچرخیدم وکلافه بودم که صدای رزی منوازفکربیرون کشید:چراانقدرراه میری بشین دیگه سرم گیج رفت
۱.۷k
۳۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.