پارت صدو هفتادو هفت ....
#پارت صدو هفتادو هفت ....
#کارن....
زیر چشمی همین جوری که به جانان نگاه میکرد و کارام رو میکردم اتاق من شامل سه قسمت بود یکی که اتاق شخصی خودم بود و یکی دیگه اتاق کنفرانس کوچیکی بغل اتاق من بود و من با دری که توی اتاقم بود به هم وصل میشدن و دیری اتاقی که مخفی بود و با دکری تقریبا ساده واسه استراحت خودم بود برای بعضی وقتا که از بیمارستان میام اینجا خستم اونجا کمی استراحت میکنم درش جوری بود که متوجه نمیشدی که وجود داره همچین اتاقی جانان واسه خودش رفت توی اتاق کنفرانس و داشت به شهر زیر پاش نگاه میکرد ...
بعداز این که کارن تموم شد نگاهی به ساعت انداختم زود بود بخوایم بریم فرودگاه هنوز رفتم پیش جانان روی صندلی واسه خودش چرخ میخورد و ادای یه رییس رو در میاورد...
اخیلی با مزه شده بود حواسش به من نبود گوشیم رو در اوردم و ازش عکس گرفتم و گوشی رو گذاشتم جیبم و صداش کردم که متوجه من شدو گفت:
وای کارن اینجا خیلی باحاله مخصوصا این پنجره ها که اینجا ...
من: خوب حالا بیا میخوام یه چیز دیگه نشونت بدم...
جانان: چی میخوای نشون بدی خودم همه جا رو دیدم ...
من: بیا جوجه ندیدی همه جا رو ....
از جاش پاشد و اومد سمتم رفتم توی اتاقم و رفتم سمت کتاب خونه و دست گیره مخفی در اتاق رووکشیدم که کنار رفت و اتاق مشخص شد جانان با دهن باز گفت:
اههههههههه بابا اینجا رو ....
بدو منو کنار زدو و رفت داخل اتاق کمی نگاه کرد که متوجه پله شد بدو ازش بالا رفت اونجا یه تخت و یه کمد کوچیک بود نشستم روی مبل جلوی تلوزیون تا خانم واسه خودش فضولی کنه کامل صدای خندش بلند شد از جا بلند شدم و رفتم بالا از پله ها که خانمو در حال پریدن روی تخت دیدم خندم گرفت...
من: بیا پایین جانان مگه بچه ای تو ...ای خدا مردم زن میگیرن منم زن گرفتم...
جانان: از خداتم باشه اقا قطبی ...از سرتم زیادیم ....معلوم نیست چه کار خیری کردی خدا منو داده بهت...
من: ولی من فک کنم تو بیشتر شبیه عذاب الهی هستی تا پاداش خوبی...
جانان: اه اصلا گدا نگاه زهرم کردی یه خورده پریدم رو تختتا ...چش نداری ببینی ...
من: من گدا دیگه باشه جوجه ...
بعد به سمتش رفتم خواست فرار کنه که سریع گرفتمش و شروع کردم به قلقلک دادنش ...
من: باشه جوجه حالا من گدا نه بگو اشتباه کردم ...شکر خوردم...
جانان: نه.....نک...نکن.......ا......ک..کارن....نه....نکن....مردم....
من: بجب بگو جوجه ....
جانان: اخ...با...شه.......کا....رن....غلط.....غلط...کرد.....م...
ولش کردم که بی حال موند روی تخت و گفت خیلی بد جنسی کارن....اصلا خوب کردم گفتم این اعتراف قبول نیست من زیر فشار بودم...
من: مثل این که کمت بوده میخوای بازم بیام...
جانان: نه ممنون پاشو بریم دیر شدا ...
من: باشه جوجه الان فرار کن شب بیخ ریش خودمی خانمی هستیم خدمتتون شب...💋
ادامه کامنت
#کارن....
زیر چشمی همین جوری که به جانان نگاه میکرد و کارام رو میکردم اتاق من شامل سه قسمت بود یکی که اتاق شخصی خودم بود و یکی دیگه اتاق کنفرانس کوچیکی بغل اتاق من بود و من با دری که توی اتاقم بود به هم وصل میشدن و دیری اتاقی که مخفی بود و با دکری تقریبا ساده واسه استراحت خودم بود برای بعضی وقتا که از بیمارستان میام اینجا خستم اونجا کمی استراحت میکنم درش جوری بود که متوجه نمیشدی که وجود داره همچین اتاقی جانان واسه خودش رفت توی اتاق کنفرانس و داشت به شهر زیر پاش نگاه میکرد ...
بعداز این که کارن تموم شد نگاهی به ساعت انداختم زود بود بخوایم بریم فرودگاه هنوز رفتم پیش جانان روی صندلی واسه خودش چرخ میخورد و ادای یه رییس رو در میاورد...
اخیلی با مزه شده بود حواسش به من نبود گوشیم رو در اوردم و ازش عکس گرفتم و گوشی رو گذاشتم جیبم و صداش کردم که متوجه من شدو گفت:
وای کارن اینجا خیلی باحاله مخصوصا این پنجره ها که اینجا ...
من: خوب حالا بیا میخوام یه چیز دیگه نشونت بدم...
جانان: چی میخوای نشون بدی خودم همه جا رو دیدم ...
من: بیا جوجه ندیدی همه جا رو ....
از جاش پاشد و اومد سمتم رفتم توی اتاقم و رفتم سمت کتاب خونه و دست گیره مخفی در اتاق رووکشیدم که کنار رفت و اتاق مشخص شد جانان با دهن باز گفت:
اههههههههه بابا اینجا رو ....
بدو منو کنار زدو و رفت داخل اتاق کمی نگاه کرد که متوجه پله شد بدو ازش بالا رفت اونجا یه تخت و یه کمد کوچیک بود نشستم روی مبل جلوی تلوزیون تا خانم واسه خودش فضولی کنه کامل صدای خندش بلند شد از جا بلند شدم و رفتم بالا از پله ها که خانمو در حال پریدن روی تخت دیدم خندم گرفت...
من: بیا پایین جانان مگه بچه ای تو ...ای خدا مردم زن میگیرن منم زن گرفتم...
جانان: از خداتم باشه اقا قطبی ...از سرتم زیادیم ....معلوم نیست چه کار خیری کردی خدا منو داده بهت...
من: ولی من فک کنم تو بیشتر شبیه عذاب الهی هستی تا پاداش خوبی...
جانان: اه اصلا گدا نگاه زهرم کردی یه خورده پریدم رو تختتا ...چش نداری ببینی ...
من: من گدا دیگه باشه جوجه ...
بعد به سمتش رفتم خواست فرار کنه که سریع گرفتمش و شروع کردم به قلقلک دادنش ...
من: باشه جوجه حالا من گدا نه بگو اشتباه کردم ...شکر خوردم...
جانان: نه.....نک...نکن.......ا......ک..کارن....نه....نکن....مردم....
من: بجب بگو جوجه ....
جانان: اخ...با...شه.......کا....رن....غلط.....غلط...کرد.....م...
ولش کردم که بی حال موند روی تخت و گفت خیلی بد جنسی کارن....اصلا خوب کردم گفتم این اعتراف قبول نیست من زیر فشار بودم...
من: مثل این که کمت بوده میخوای بازم بیام...
جانان: نه ممنون پاشو بریم دیر شدا ...
من: باشه جوجه الان فرار کن شب بیخ ریش خودمی خانمی هستیم خدمتتون شب...💋
ادامه کامنت
۱۰.۷k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.