همسر اجباری ۲۴۵
#همسر_اجباری #۲۴۵
اصال حق نداری.... ببینم این بچه ها کین من نمیدونم کین حق نداری بری.... مگه من بچه ام اینطوری باهام رفتار
میکنی؟.
-هم بچه امی .هم زنمی.هم میترسم.
سرشو انداخت پایین و با غذاش بازی کرد و با خودشم هم زمان حرف میزد.
-چی داری میگی با خودت.
به خودش اومدو گفت ها...هیچی ....
-بهتر
بازم شروع کرد به انجام دادن کارقبلیش خندم گرفته بود به خدا .
-غذاتو بخور...
-سیرم نمیتونم.
یکم که گذشت گفتم
-غذاتو بخور یه شرط داره....
با عجله گفت چی.!؟
خودمم بیام ...
-هوع... تو بیای چکار...واسه تو که کاری نیست... حوصله ات سر میره....
-به تو چه زبون درازی نکن نمیزارم بریآ اونش به خودم مربوطه...
هنوز داشت با غذاش بازی میکرد. با جدیت گفتم
-د..بخور ..
وبعدشروع کرد به خوردن خیلی خنده دار بود اما خب نباید میخندیدم.
نقشم خراب میشد.
....
غذا که تموم شد.ظرفا رو برداشتیم و آنا ظرفارو شست.
-چایی سازو روشن کردم. و رفتم یه گوشه و خودمو با گوشیم مشغول کردم.
واسه احسان پی . ام فرستادم که حالشو بپرسم.
)هرچند دل خوشی ازت ندارم ولی چون بخاطر آنا کتک خوردی دارم حالتو میپرسم.خوبی؟(
بیست و چهار ساعت آنالینه.
همون شکلکه که دور سرش بانده و دماسنج دهنشه رو گذاشت.
خوبت میشه جیگرم حال میده درد داری .
بازم شکلک گذاشت اونیکه لبش مثال پرانتزه ب سمت پایین.
-انگار الل مونیم گرفتی داش گلم.
-نخیر.خیلیم خوبم تاچشت دراد.
-کاش هامون زبونتو از حلقومت بیرون میکشید من راحت شم.
-دلت میاد.
-اوهوم خیلی.
-برو با اون قیافت من دیگه تورو ندوست.
-وای خدا منو این همه خوش بختی محاله.
آریا از شوخی در رفته مواظب آنا باش...دیروز دوبار میخواستن بدوزدنش...اشکال نداره بامن حرف نزن دلخور باش
ماالی آنا هم روش. اما جون من با آنا خوب باش آریا این بچه رو خون به جگر نکن بسه بدبخت...بیچاره .
دیگه جواب ندادم چون حس کردم آنا داره از آشپز خونه میاد چون صدای استکانا اومد که گذاشت داخل سینی.
بعد از پنج دقیقه اومد بیرون و رو مبل یه نفره نشست .سینی رو گذاشت روی میزو کنترل و برداشت و تلوزیون و
روشن کرد
یواشکی کاپ بزرگی که توش شکالت ریخته بودو برداشتم. مثال دارم میخورم آنا دستشو اورد که کاپو برداره نبود به
سینی زل زد و بعد به من .
اشتباه برداشتیییاا
دوست داشتم اذیتش کنم.
-نه درسته من شوکول دوس دارم
چیزی نگفت و چایی رو برداشت یکم که گذشت خاستم شکالتو بخورم...با اشتها که مثال دوست داشتم بخورم سر
کشیدمش .
لیوان اوردم پایین یه نگاه داخلش کردم این که شکالت بود ....انگار زهرمار بود .....خیلی تلخ و بد مزه بود .همه
محتوای شکالت تو دهنم بود آنا متوجه شد یه پوز خند زد و گفت:تلخه نه....
اصال حق نداری.... ببینم این بچه ها کین من نمیدونم کین حق نداری بری.... مگه من بچه ام اینطوری باهام رفتار
میکنی؟.
-هم بچه امی .هم زنمی.هم میترسم.
سرشو انداخت پایین و با غذاش بازی کرد و با خودشم هم زمان حرف میزد.
-چی داری میگی با خودت.
به خودش اومدو گفت ها...هیچی ....
-بهتر
بازم شروع کرد به انجام دادن کارقبلیش خندم گرفته بود به خدا .
-غذاتو بخور...
-سیرم نمیتونم.
یکم که گذشت گفتم
-غذاتو بخور یه شرط داره....
با عجله گفت چی.!؟
خودمم بیام ...
-هوع... تو بیای چکار...واسه تو که کاری نیست... حوصله ات سر میره....
-به تو چه زبون درازی نکن نمیزارم بریآ اونش به خودم مربوطه...
هنوز داشت با غذاش بازی میکرد. با جدیت گفتم
-د..بخور ..
وبعدشروع کرد به خوردن خیلی خنده دار بود اما خب نباید میخندیدم.
نقشم خراب میشد.
....
غذا که تموم شد.ظرفا رو برداشتیم و آنا ظرفارو شست.
-چایی سازو روشن کردم. و رفتم یه گوشه و خودمو با گوشیم مشغول کردم.
واسه احسان پی . ام فرستادم که حالشو بپرسم.
)هرچند دل خوشی ازت ندارم ولی چون بخاطر آنا کتک خوردی دارم حالتو میپرسم.خوبی؟(
بیست و چهار ساعت آنالینه.
همون شکلکه که دور سرش بانده و دماسنج دهنشه رو گذاشت.
خوبت میشه جیگرم حال میده درد داری .
بازم شکلک گذاشت اونیکه لبش مثال پرانتزه ب سمت پایین.
-انگار الل مونیم گرفتی داش گلم.
-نخیر.خیلیم خوبم تاچشت دراد.
-کاش هامون زبونتو از حلقومت بیرون میکشید من راحت شم.
-دلت میاد.
-اوهوم خیلی.
-برو با اون قیافت من دیگه تورو ندوست.
-وای خدا منو این همه خوش بختی محاله.
آریا از شوخی در رفته مواظب آنا باش...دیروز دوبار میخواستن بدوزدنش...اشکال نداره بامن حرف نزن دلخور باش
ماالی آنا هم روش. اما جون من با آنا خوب باش آریا این بچه رو خون به جگر نکن بسه بدبخت...بیچاره .
دیگه جواب ندادم چون حس کردم آنا داره از آشپز خونه میاد چون صدای استکانا اومد که گذاشت داخل سینی.
بعد از پنج دقیقه اومد بیرون و رو مبل یه نفره نشست .سینی رو گذاشت روی میزو کنترل و برداشت و تلوزیون و
روشن کرد
یواشکی کاپ بزرگی که توش شکالت ریخته بودو برداشتم. مثال دارم میخورم آنا دستشو اورد که کاپو برداره نبود به
سینی زل زد و بعد به من .
اشتباه برداشتیییاا
دوست داشتم اذیتش کنم.
-نه درسته من شوکول دوس دارم
چیزی نگفت و چایی رو برداشت یکم که گذشت خاستم شکالتو بخورم...با اشتها که مثال دوست داشتم بخورم سر
کشیدمش .
لیوان اوردم پایین یه نگاه داخلش کردم این که شکالت بود ....انگار زهرمار بود .....خیلی تلخ و بد مزه بود .همه
محتوای شکالت تو دهنم بود آنا متوجه شد یه پوز خند زد و گفت:تلخه نه....
۷.۷k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.