پارت (۲۶)
پارت (۲۶)
_اما پسرمون با اینکه جوان و کمتجربه ست، تاجر بسیار باهوش و
شایسته ایه... اینطور نیست، عزیزم؟
اینبار صدایی لطیفتر و زنونهای به گوش مهمانها رسیده بود،
صدایی که متعلق به کسی نبود جز مادرخونده ی جونگکوک. زنی
انگلیسی با موهایی روشن که همیشه قبل از برداشتن هر قدمی،
سیاستهاش رو مرور می کرد.
آقای جئون و تمام مهمانانی که تا قبل از این به مکالمات گوش
می دادن، حرف زن رو تایید کردن و اینبار با نگاهی درخشنده و
تحسینآمیز، به جونگکوکی با متانت پشت میز نشسته بود، خیره
شدن.
جونگکوک که تا به االن سکوت کرده بود و همزمان با گوش
دادن به مکالمات، زیرچشمی به براندو و همسرش که کنار میز
ایستاده بودن نگاه می کرد، مقداری تواضع و ادب رو قاطی صدای
آرومش کرد و خطاب به مادرخوندهش گفت:
_اوه مادر، خجالت زدم می کنید.
زن که درست رو به روی جونگکوک نشسته بود، کمی روی میز
خم شد. دستش رو با مهربونی زیر چونه ی پسرش گذاشت و توی
چشمهای تاریکش خیره شد.
_من و پدرت به کسی که هستی افتخار می کنیم، زیبای من.
قلب جونگکوک میون استخون ها ی سینه ش فشرده شد و خواست
که بالا بیاره؛ اما دستش رو روی دست مادرخوندهش قرار داد و
اون رو با لطافت پایین آورد.
_هر شخصیتی که االن هستم و هر چیزی که بلدم رو مدیون
تالشهای شما و پدرم
و لبخند شیری نی به چشم های مادر خوندهش هدیه داد.
_میبخشید که مزاحم روابط مادر پسریتون می شم؛ اما هیچ فهمیدید
که ما چند دقیقه ست اینجا ایستادیم؟
همه ی مهمانهایی که تا الان متوجه حضور اون دو نفر نشده بودن،
به یکباره سرشون به سمت همسر براندو برگردوندن.
پدر جونگکوک به محض دیدن آقای براندو، ایستاد و با دراز کردن
دست به سمتش، گفت:
_اوه آقای براندو، چقدر از دیدتون خوشحالم .
بعد از اون، تمام مهمانان به نوبت میایستادن و ادای احترام و شادی
به خاطر دیدار دوبارهشون میکردن حتی اگر قلباً این احساس رو
نداشتن؛ چون دنیای اونها این شکلی بود و دروغ همه چیز رو
پایدار نگه می داشت!
مدتی نگذشت که همه چیز دوباره به حالت اولش برگشت و براندو
و همسرش مثل باقی مهمانها، روی صندلی نشستن و طبق برنامه
ریزی جونگکوک، اون زن االن درست کنار دستش جای گرفته
بود.
حالا، همه مشغول غذا خوردن و صحبت در مورد سیاست، تجارت
و هر مزخرف دیگه ای بودن و باالخره توجهات از روی پسر
برداشته شده بود و این جونگکوک رو خرسند میکرد.
جونگکوک کامالً از دوستی عمیق پدرش و براندو با خبر بود؛ اما
جوری که کسی متوجه نشه، خودش رو به زن سفید پوش کنارش
نزدیک کرد و با صدایی آروم اما جذاب گفت:
_نمی دونستم شما هم با پدرم آشنایی دارید و به این مهمانی
دعوتید... باعث افتخاره که باز مالقاتت میکنم.
_اما پسرمون با اینکه جوان و کمتجربه ست، تاجر بسیار باهوش و
شایسته ایه... اینطور نیست، عزیزم؟
اینبار صدایی لطیفتر و زنونهای به گوش مهمانها رسیده بود،
صدایی که متعلق به کسی نبود جز مادرخونده ی جونگکوک. زنی
انگلیسی با موهایی روشن که همیشه قبل از برداشتن هر قدمی،
سیاستهاش رو مرور می کرد.
آقای جئون و تمام مهمانانی که تا قبل از این به مکالمات گوش
می دادن، حرف زن رو تایید کردن و اینبار با نگاهی درخشنده و
تحسینآمیز، به جونگکوکی با متانت پشت میز نشسته بود، خیره
شدن.
جونگکوک که تا به االن سکوت کرده بود و همزمان با گوش
دادن به مکالمات، زیرچشمی به براندو و همسرش که کنار میز
ایستاده بودن نگاه می کرد، مقداری تواضع و ادب رو قاطی صدای
آرومش کرد و خطاب به مادرخوندهش گفت:
_اوه مادر، خجالت زدم می کنید.
زن که درست رو به روی جونگکوک نشسته بود، کمی روی میز
خم شد. دستش رو با مهربونی زیر چونه ی پسرش گذاشت و توی
چشمهای تاریکش خیره شد.
_من و پدرت به کسی که هستی افتخار می کنیم، زیبای من.
قلب جونگکوک میون استخون ها ی سینه ش فشرده شد و خواست
که بالا بیاره؛ اما دستش رو روی دست مادرخوندهش قرار داد و
اون رو با لطافت پایین آورد.
_هر شخصیتی که االن هستم و هر چیزی که بلدم رو مدیون
تالشهای شما و پدرم
و لبخند شیری نی به چشم های مادر خوندهش هدیه داد.
_میبخشید که مزاحم روابط مادر پسریتون می شم؛ اما هیچ فهمیدید
که ما چند دقیقه ست اینجا ایستادیم؟
همه ی مهمانهایی که تا الان متوجه حضور اون دو نفر نشده بودن،
به یکباره سرشون به سمت همسر براندو برگردوندن.
پدر جونگکوک به محض دیدن آقای براندو، ایستاد و با دراز کردن
دست به سمتش، گفت:
_اوه آقای براندو، چقدر از دیدتون خوشحالم .
بعد از اون، تمام مهمانان به نوبت میایستادن و ادای احترام و شادی
به خاطر دیدار دوبارهشون میکردن حتی اگر قلباً این احساس رو
نداشتن؛ چون دنیای اونها این شکلی بود و دروغ همه چیز رو
پایدار نگه می داشت!
مدتی نگذشت که همه چیز دوباره به حالت اولش برگشت و براندو
و همسرش مثل باقی مهمانها، روی صندلی نشستن و طبق برنامه
ریزی جونگکوک، اون زن االن درست کنار دستش جای گرفته
بود.
حالا، همه مشغول غذا خوردن و صحبت در مورد سیاست، تجارت
و هر مزخرف دیگه ای بودن و باالخره توجهات از روی پسر
برداشته شده بود و این جونگکوک رو خرسند میکرد.
جونگکوک کامالً از دوستی عمیق پدرش و براندو با خبر بود؛ اما
جوری که کسی متوجه نشه، خودش رو به زن سفید پوش کنارش
نزدیک کرد و با صدایی آروم اما جذاب گفت:
_نمی دونستم شما هم با پدرم آشنایی دارید و به این مهمانی
دعوتید... باعث افتخاره که باز مالقاتت میکنم.
۱۲.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.