ازدواج اجباری~♡~ پارت۱

ازدواج اجباری~♡~ پارت۱

ساعت ۷ صبح🌞 :

رونا ویو:
صبح با بیدار شدم رفتم جلو اینه
رونا:وایییییی خدایا من چرا انقد خوشگلمممم خدا هر چی زیبایی رو به من داده واییی خدا جونم الاننن غش میکنم چرا من انقد خوشگلم
برای خودم چشمک زدم لباسمم عوض کردم و رفتم پایین دیدم سهون داره صبحونه میخوره
رونا:سلاااااام
سهون:سلام..چیه کَبکِت خروس میخونه؟
رونا:هیچی با ی آدم خوشگل روبرو شدم روزمو ساخت
سهون:وای خداااا اگه عن اعتماد به نفس ت رو داشت الان الماس بود
رونا:حرف نزنی نمیگن لالی
سهون:عنتر درختی
رونا:میمون جنگلی
که مامانم اومد پایین
(علامت مامانش&)
&هییی چرا انقد عین سگ و گربه افتادین جون هم
رونا و سهون:یاااا اوماااااااا
&هیسسسس ساکت میخوام کَپه مرگمو بزارم
و رفت بالا منم رفتم بالا حاظر شدم و رفتم باشگاه(اسلاید دوم سمت چپی لباسشه) رفتم تو و لباس مناسب پوشیدم روی تردمیل رفتم سرعتشو زیاد کردم و ایرپادمو گزاشتم چند مین گزاشت که دستی رو شونش حس کردم برگشتم با یونا روبرو شدم از روی تردمیل اومدم پایین و ایرپادمم در اوردم
یونا:سلامممممممم خره چطوری
رونا:سلااام گاو خوبم تو چطوری
یونا:خب بیا بریم ورزش
رونا:بریمم
بعد با یونا رفتیم ورزش بعد ساعت ۱۱ رفتم خونه در رو باز کردم دیدم مامانم داره با خاله مایا غیبت میکنه (اسم مامان ته مایاعه)
رونا:سلاااااام
جواب نداد انقد غرق تعریف شده که متوجه صدا من نشدددد رفتم بالا لباسمو عوض کردم و رفتم تو حال سهون داشت فیلم میدید
رونا:سلااام..چی میبینی
سهون:سلام فیلم اقیانوس
رونا:اوم چ باحاله
سهون:ارههه
ساعت ۱ و نیم بود که بابام اومد سهونم خوابیده
بابا:سلااام
رونا:سلام بابایی خوش اومدی
همو بغل کردیم و جدا شدیم
بابا:مرسی دخترم
بعد رفتیم آشپزخانه پیش مامانم
بابا:سلاام خانمم
&آره دیگه.....مایا جان بقیشو بعدا میگم اره...قربونت عزیزم..بای
&سلام خسته‌ نباشی
بابا:مرسی
بعد مامانمو بوس کرد منم شیطانی نگا میکردم
&یااا دختره پرو..تو هم زشته دیگه جلو بچه
بابا:مگه بچس سن خر شرک رو داره
رونا:دعوا نکنین من میرم شما کارتونو بکنید
مامانم دمپاییشو پرت کرد سمتم
&دختره پروووووو برو ببینم
رونا:😂😂😂
رفتم بالا تو کتابخانه داشتم دنبال کتاب میگشتم که چشمم به کتاب {درخت عشق} خورد برش داشتم و رفتم نشستم رو مبل و باز کردم و شروع کردم
..........
شرايط پارت بعد: نداریم 😄

و احتمالا پارت بعد رو بعد امتحانام بزارم🫠😊