قاتل من
پارت 25
#قاتل_من
ویو/ات
به سمت آشپزخونه دویدم و اشکام بی اختیار میریخت ظرفی برداشتم که بتونم خورد شیشه ها را توش جم کنم...به سمت سالن رفتم و پیش میز نشستم و شروع کردم ب جم کردن شیشه هااا...اینقد تیکه های شیشه زیاد بود ک جم کردنش کار آسونی نبود...اشکام باعث میشود نتونم خوب ببینم و وقتی سرمو خم میکنم که تیکه ای از شیشه ها رو وردارم تار ببینم هر کاری کردم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم بغض شدیدی گلومو گرفتهبود خم شدم که تیکه شیشه ک زیر میز افتاده بود و بردارم که دستم به لبه ی شیشه خورد و پاره شد جیغی کشیدم و شروع کردم به تکون دادم دستم تو هوا...خیلی درد داشت نگاهی به دستم کردم زخمی شده و خونریزی داشت... سریع از سر جام بلندشدم و به سمت لوله آب دویدم و انگشتم و زیر اب سرد گرفتم تا خونش قط بشه ... برگشتم دستمالی از رو میز برداشتم و دور انگشتم پیچیدم....و مجددن شروع به جم کردن شیشه کردم....
*چند دقیقه بعد*
ظرف شیشه ها رو تو پلاستیک خالی کردم و گذاشتم بیرون و به یکی از خدمه ها توصیه کردم که اونا بیرون از عمارت بندازه...جارو... رو گرفتم و ذرات ریز شیشه رو جم کردم و سالن به کل تمیز کردم دستمالخونی ک روی انگشتم بود باز کردم و اونو تو سطل آشغال انداختم و مجددا دست تامو شستم..
رو میزیِ میز و پهن کردم و ظروف غذا را روش چیدم...و مخلفات غذا روی میز گذاشتم...و غذای اصلی تو ظرفی کشیدم و روی میز گذاشتم...
که کوک وارد شد...بهش سلام کردم و اونم جواب داد ولی انگار سر حرفی ک بهش زدم ازم ناراحته
به سمت طبق بالا رف ک لباسشو عوض کن...
چند مین بعد
تهیونگ و کوک اومدن روی صندلی نشستن و شرو کردن به خوردن غذا منم که مثل چی خسته شده بودم باخودم گفتم بهتر نیست برم یکم استراحت کنم...تا غذاشون تموم شه سمت اتاقم رفتم و خودم و پهن زمین کردم چقد بدنم درد میکنه...همینی ک اومدم یکم استراحت کنم که صدای تهیونگ و شنیدم و بلند شدم و رفتم
ا/ت : چیزی خواستید؟
تهیونگ: برو قهوه مو آماده کن زود بعدش بیا این میز غذا رو جم کن...
ا/ت : حتمااا
رفتم تو آشپزخونه و دستگاه اسپرسو روشن کردم و صب کردم تا گرم شه و قهوه رو تو فنجون ریختم...و تو سینی گذاشتم و به سمت دفتر تهیونگ رفتم...تقه ای به در زدم و وارد شدم و قهوه رو میز گذاشتم و رفتم بیرون از اونجایی ک میا بهم گفته بود جناب کیم چطور قهوه و شو دوست داره کارم وآسون تر کرد....
به سمت سالن پذیرای رفتم و شروع کردم به جمع کردن ظرف های کثیف غذا...بعد از اینکه ظرف را جم کردم و بالای هم گذاشتم به سمت آشپزخونه رفتم و اونو را تو ظرف شویی ریختم و شروع کردم به شستن... "چند دقیقه بعد تموم کردم...و برای استراحت به سمت اتاقم رفتم...
ویو/تهیونگ
باید همه چی برای مراسم فردا آماده باشه نباید کم و کاستی داشته باشیم...باید پارتی فردا طوری باشه ک هیچکس فراموشش نکنه....
کوک: تهیونگ همه چی برای فردا امادس ؟
تهیونگ: اره کوک همه چی اوکیه
کوک: دختر عموت هم فردا میاد؟ همونی ک پدربزرگت مجبورت کرده باهاش ازدواج کنی...
تهیونگ: اره اونم میاد...ولی کوک کسی نمیتونه مجبورم کنه با کسی ازدواج کنم ک دوسش ندارم... حتی اگ پدربزرگم باشه...
من برم...به ا/ت خبر بدم...که برای مراسم فردا آماده باشه هیچ خطایی یا اشتباهی رو نمی پذيرم....
ویو/ات
تا چشام و رو هم گذاشتم...صدای تهیونگ و شنیدم
تهیونگ: بلند شو ببینم مگ نگفتم حق استراحت نداری...؟
ا/ت : ولی من کار مو انجام دادم دیگه ....
تهیونگ: ببین فردا مراسم داریم یه مراسم خیلی مهم و شاید بشع گف (پارتی)
تو باید همه چیو برای مراسم فردا آماده کنی و عمارت اون طوری ک باید باشه تزئین و تمیز کنی
و اینکه فردا نمیتونی ت مراسم شرکت کنی به محض اینکه کارتو انجام دادی میری تو اتاقت قبل از رسیدن مهمونا...مفهومه؟
در ضمن دیگ از این اتاق استفاده نکن از اتاق میا استفاده کن چون نزدیک به آشپزخونس....
#قاتل_من
ویو/ات
به سمت آشپزخونه دویدم و اشکام بی اختیار میریخت ظرفی برداشتم که بتونم خورد شیشه ها را توش جم کنم...به سمت سالن رفتم و پیش میز نشستم و شروع کردم ب جم کردن شیشه هااا...اینقد تیکه های شیشه زیاد بود ک جم کردنش کار آسونی نبود...اشکام باعث میشود نتونم خوب ببینم و وقتی سرمو خم میکنم که تیکه ای از شیشه ها رو وردارم تار ببینم هر کاری کردم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم بغض شدیدی گلومو گرفتهبود خم شدم که تیکه شیشه ک زیر میز افتاده بود و بردارم که دستم به لبه ی شیشه خورد و پاره شد جیغی کشیدم و شروع کردم به تکون دادم دستم تو هوا...خیلی درد داشت نگاهی به دستم کردم زخمی شده و خونریزی داشت... سریع از سر جام بلندشدم و به سمت لوله آب دویدم و انگشتم و زیر اب سرد گرفتم تا خونش قط بشه ... برگشتم دستمالی از رو میز برداشتم و دور انگشتم پیچیدم....و مجددن شروع به جم کردن شیشه کردم....
*چند دقیقه بعد*
ظرف شیشه ها رو تو پلاستیک خالی کردم و گذاشتم بیرون و به یکی از خدمه ها توصیه کردم که اونا بیرون از عمارت بندازه...جارو... رو گرفتم و ذرات ریز شیشه رو جم کردم و سالن به کل تمیز کردم دستمالخونی ک روی انگشتم بود باز کردم و اونو تو سطل آشغال انداختم و مجددا دست تامو شستم..
رو میزیِ میز و پهن کردم و ظروف غذا را روش چیدم...و مخلفات غذا روی میز گذاشتم...و غذای اصلی تو ظرفی کشیدم و روی میز گذاشتم...
که کوک وارد شد...بهش سلام کردم و اونم جواب داد ولی انگار سر حرفی ک بهش زدم ازم ناراحته
به سمت طبق بالا رف ک لباسشو عوض کن...
چند مین بعد
تهیونگ و کوک اومدن روی صندلی نشستن و شرو کردن به خوردن غذا منم که مثل چی خسته شده بودم باخودم گفتم بهتر نیست برم یکم استراحت کنم...تا غذاشون تموم شه سمت اتاقم رفتم و خودم و پهن زمین کردم چقد بدنم درد میکنه...همینی ک اومدم یکم استراحت کنم که صدای تهیونگ و شنیدم و بلند شدم و رفتم
ا/ت : چیزی خواستید؟
تهیونگ: برو قهوه مو آماده کن زود بعدش بیا این میز غذا رو جم کن...
ا/ت : حتمااا
رفتم تو آشپزخونه و دستگاه اسپرسو روشن کردم و صب کردم تا گرم شه و قهوه رو تو فنجون ریختم...و تو سینی گذاشتم و به سمت دفتر تهیونگ رفتم...تقه ای به در زدم و وارد شدم و قهوه رو میز گذاشتم و رفتم بیرون از اونجایی ک میا بهم گفته بود جناب کیم چطور قهوه و شو دوست داره کارم وآسون تر کرد....
به سمت سالن پذیرای رفتم و شروع کردم به جمع کردن ظرف های کثیف غذا...بعد از اینکه ظرف را جم کردم و بالای هم گذاشتم به سمت آشپزخونه رفتم و اونو را تو ظرف شویی ریختم و شروع کردم به شستن... "چند دقیقه بعد تموم کردم...و برای استراحت به سمت اتاقم رفتم...
ویو/تهیونگ
باید همه چی برای مراسم فردا آماده باشه نباید کم و کاستی داشته باشیم...باید پارتی فردا طوری باشه ک هیچکس فراموشش نکنه....
کوک: تهیونگ همه چی برای فردا امادس ؟
تهیونگ: اره کوک همه چی اوکیه
کوک: دختر عموت هم فردا میاد؟ همونی ک پدربزرگت مجبورت کرده باهاش ازدواج کنی...
تهیونگ: اره اونم میاد...ولی کوک کسی نمیتونه مجبورم کنه با کسی ازدواج کنم ک دوسش ندارم... حتی اگ پدربزرگم باشه...
من برم...به ا/ت خبر بدم...که برای مراسم فردا آماده باشه هیچ خطایی یا اشتباهی رو نمی پذيرم....
ویو/ات
تا چشام و رو هم گذاشتم...صدای تهیونگ و شنیدم
تهیونگ: بلند شو ببینم مگ نگفتم حق استراحت نداری...؟
ا/ت : ولی من کار مو انجام دادم دیگه ....
تهیونگ: ببین فردا مراسم داریم یه مراسم خیلی مهم و شاید بشع گف (پارتی)
تو باید همه چیو برای مراسم فردا آماده کنی و عمارت اون طوری ک باید باشه تزئین و تمیز کنی
و اینکه فردا نمیتونی ت مراسم شرکت کنی به محض اینکه کارتو انجام دادی میری تو اتاقت قبل از رسیدن مهمونا...مفهومه؟
در ضمن دیگ از این اتاق استفاده نکن از اتاق میا استفاده کن چون نزدیک به آشپزخونس....
۹.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.