دل نوشته...

دل نوشته...
....
گاهی فقط مینویسی، مینویسی ک نوشته هات بشن چرک نویس افکارت... زورم ب هیچ جا نمیرسه، ب هیچ جا... فقط میتونم بنویسم، بنویسم و بازم بنویسم...
من حسودیم میشه، خودتم میدونی ک من تا چ حد حسودم....
حسودیم میشه میبینم آدمایی اطرافتن ک اینقدر باهاشون راحتی، اینقد راحت کنارشون احساس خوشبختی و خوشحالی میکنی...
ن اینکه بخام از دستشون بدی ها، ن، منم خوشحالیتو میخام ولی... چرا من نمیتونم سهم بزرگتری از زندگیت داشته باشم؟! چرا من نمیتونم اونی باشم ک میشه آرامش بخش تو؟! چرا من نمیتونم نزدیک ترین آدم بهت باشم؟! چرا من نمیتونم اونی باشم ک توی هر اتفاقی اول یادش میفتی؟!
هی بشر، من عاشقتم... دیوونتم... اینو خودت خوب میدونی...
تو تمام دنیای منی، تمام فکار منی، تمام احساس منی، ولی من چی؟!... سهم من تو زندگیت چقدره؟!
....
خدایا ب اندازه خداییت دلم معجزه میخاد...