Part11✨

Part11✨

ا.ت: شوگا.. هییی.. میخای باور کن میخای نکن .. ولی من از ازدواج میترسم واقعیتش.. نمیتوتم با یکی کنار بیام .. میترسم ی روزی نتونم اونجوری که میخای باشم و کارمون به جدایی برسه .. پس ...هعفف.. پس قبل از اینکه وابسته هم بشیم اینجوری بمونیم بهتره ‌‌.. اونوقت راحت هم جدا میشیم‌..

یونگی: .😐 ا.ت عقلتو از دست دادی؟؟ دختر تو دیونه اییی.. من بخاطر تو این همه راه اومدم تا بپرسم چرا منو نمیخای همش از خودم ایراد میگرفتم فک میکردم برات کافی نیستم .. بعد تو میگی من میترسم ازت😐 .. ا.تتت لطفا بخودت بیا من همین الانشم وابستت شدم که اومدم دنبالت اگ اینطوری نبود ک ولت میکردم ..

ا.ت: شوگا.. درک کن .. م..من نمیتونم😭 .. اون کسی باشم که تو میخای.. درضمن من نمیخام زندگی یکی دیگ رو هم خراب کنم و عشقشو از چنگش دربیارم ..

یونگی:منظورت چیه؟

ا.ت: .. نمیتونم بگم بهت ولی .. بیا جداشیم من نمیتونم به کسی که جونمو نجات داده خیانت کنم و نزارم به عشقش برسه ‌..

یونگی:هعففففف.. ا.ت قبل از اینکه دیونه بشم توضیح بده ببینم یعنی تو بخاطر اینکه یکی دیگ منو میخاد شوهرتو ول کردی و رفتی پس الکی میگی ک میترسی؟

ا.ت: نه شوگا الکی نمیگم من..(که گوشی ا.ت زنگ میخوره و با دیدن اسم کسی پشت تلفن یخ میبنده..