بانتقام زیبا. part 4
بانتقام زیبا. part 4
اون عوضی پارک رو میگم چا اون رو فرستاد پیشه من و چا اون دستشو دور کمرم حلقه کرد یه خاطر پارک نمیتونستم ری اکشنی نشون بدم و توی همچین جمعیتی مجبور بودم پارک رو پدر صدا کنم این مهمونی بیشتر برای چا اون بود یه توضیح کوتاه راجب زندگیشون میگم پدر مادرش از هم جدا شدن اون با پدرش پیشه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکنه گفتم مهمونی برای چا اون ولی نگفتم چرا چونکه به زودی کنکور داره و دارم برای کنکورش و اینکه سوالاتش رو از کی بگیرن و از این جور حرفا بالاخره موقع شام رسید یونگی پیش من نشسته بود یهو برام غذا کشید و تیکه مورد علاقم از گوشت رو گذاشت برام عادی بود این کارش یدونستم احتمالاً ه چیزی ازم میخواد چون چند باری براش یه سری چیزا رو جاسوسی کردم و اونم در عوض هرچی خواستم بهم داد داده مثلاً دفعه پیش یک کتاب خواستم که بهم دادش بگذریم آروم نزدیک گوشش شدم طوری که کسی نشنوه بهش گفتم ی میخوای آروم طوری که کسی نفهمه دم و گوشم گفت با چاون میری تو اتاقش و یه فلش آبی رنگ یداش میکنی و میاریش بهش نزدیک شدم و گفتم ار خیلی سختیه ولی سعیمو میکنم به نشونه تایید سرش رو تکون داد همون لحظه یه ایده به ذهنم رسید یه دیس جلومون بود توش پر آبگوش بود به بهونه خوردن آبگوشت برش داشتم و طوری که طبیعی به نظر بیاد ریختمش رو خودم لباسمم سفید بود چه بهتر
اون عوضی پارک رو میگم چا اون رو فرستاد پیشه من و چا اون دستشو دور کمرم حلقه کرد یه خاطر پارک نمیتونستم ری اکشنی نشون بدم و توی همچین جمعیتی مجبور بودم پارک رو پدر صدا کنم این مهمونی بیشتر برای چا اون بود یه توضیح کوتاه راجب زندگیشون میگم پدر مادرش از هم جدا شدن اون با پدرش پیشه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکنه گفتم مهمونی برای چا اون ولی نگفتم چرا چونکه به زودی کنکور داره و دارم برای کنکورش و اینکه سوالاتش رو از کی بگیرن و از این جور حرفا بالاخره موقع شام رسید یونگی پیش من نشسته بود یهو برام غذا کشید و تیکه مورد علاقم از گوشت رو گذاشت برام عادی بود این کارش یدونستم احتمالاً ه چیزی ازم میخواد چون چند باری براش یه سری چیزا رو جاسوسی کردم و اونم در عوض هرچی خواستم بهم داد داده مثلاً دفعه پیش یک کتاب خواستم که بهم دادش بگذریم آروم نزدیک گوشش شدم طوری که کسی نشنوه بهش گفتم ی میخوای آروم طوری که کسی نفهمه دم و گوشم گفت با چاون میری تو اتاقش و یه فلش آبی رنگ یداش میکنی و میاریش بهش نزدیک شدم و گفتم ار خیلی سختیه ولی سعیمو میکنم به نشونه تایید سرش رو تکون داد همون لحظه یه ایده به ذهنم رسید یه دیس جلومون بود توش پر آبگوش بود به بهونه خوردن آبگوشت برش داشتم و طوری که طبیعی به نظر بیاد ریختمش رو خودم لباسمم سفید بود چه بهتر
۱.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.