چشم در راهت نشستم تا شوم حیران تو

...
چشم در راهـت نشستم تا شوم حیران تو
بر قدم‌هایی که جان می‌گیرد از فرمان تو
بامی‌وصل‌تو این‌هستی چه‌خوش آمیخته
آسمان‌هم‌صاف‌وزیباگشته چون‌چشمان تو
شعر من گل‌می‌کند وقتی‌که تو پیـدا شوی
بـر مسـیر عشـق افتـد سلسـله جنــبان تـو
چـون بهـاری می‌شـود دنیـا برای عـاشقان
گاه گاهی هم به باران می‌شـود مـژگان تو
عـطر گیـسویت چـو می‌گیـرد تـمام راه را
سـجده خواهـم کرد بر هـر آیه از قـرآن تو
در سیاهی کـویر چـون ماه می‌تابی به من
تـا کـه پیــدا مـی‌شـوم در قبـله پنـهان تــو
بر‌ گـذر شیطان ره بسته است بر افکار من
دسـت مـن کـوتـاه گـردد، بـاز از دامـان تـو
رود دل در راه خـود با ما چـه بازی‌ها کـند
ترسم از روزی که دل را بشکند عصیان تو
عقل جایش را به لبخندت دهد هرچند ریز
تـا دلـی صیـدت کـند صیـد تـن عـریان تـو
بر سر کویت چـو بینم اهل عالـم در مـقال
بـر خــودم گـیرم مبـادا بشـکنند پیـمان تو
از تـو دل خـواهند بُرد از مـن تمـام زندگی
جای من خـالی اسـت انگار بیـن بازوان تو
بخت بد با ما سر ناسازگاری داشت سخت
بر لبت بیتی‌است نوشتند علت هـرمان تو
کاش بـودی تار دل را سـاز بی پایان عشق
کـاش درمـان می‌شـدم با بوسه احسان تو
وصل‌توچون‌وصل‌عقرب‌را «ندا»باشد قمر
تا قمر در عقرب‌است دورم‌من از کنعان تو #سروده_های_عاشقانه