ما سرگردان میان کدام حال مانده ایم که اینگونه دلتنگ میشوی

ما سرگردان میان کدام حال مانده ایم که اینگونه دلتنگ میشویم تا در میان اینهمه اتفاق عطر پاییز برایمان خوشایند شود ...

شاید عبور از تابستان خاطرات زیبایی را رقم نزند اما پیوند این روزها به خزان نویده برگریزانمان را می دهد...

بایدیادمان بماند میشود از خیلی چیزها گذشت و به حس تازگی نورس خوشبین بود و به گرمای دست هایی اندیشید که به صداقت تمام به سویمان دراز میشود
میخواهم پشت رفتنت آب بریزم تا زودتر برگردی تا زودتر دستهایم را بگیری و زودتر داشته باشمت
من نه از طوفان میترسم و نه از فاصله باکم هست
انتظار هم کوچکتر از آنست که کمرنگت کند وقتی سخاوت احساست از من شعر میسازد
شاید این عاشقانه های بی تکرار حال من است که از سکوت حنجره ام میریزد تا قطره قطره دریا شود
و این دریای گاهی ناآرام مرا به شوکت آغاز دوباره سوق می دهد تا هربار بیشتر از قبل بخواهمت
و بیشتر از قبل دلبسته ات باشم
کمی تامل کن پشت چشم انتظاری ام را گرم می کنم تا از این سکوت خروشان جان سالم بدر ببرم
ما از لحظات سخت می آییم پس ناخواندگی را به فال نیک بگیریم تا دل هیچ خاطره ای درد نگیرد...