Part 28

Part 28
داستان: ارباب

از اینجا موندیم:[پرستار: باشه ببریدش اتاق ۳۶۰.]

جیهوپ:باشه.

«چند ساعت بعد»
«ویو ا/ت»
چشمامو باز کردم دیدم جیهوپ روی صندلی خوابیده.
ا/ت:جیهوپ جیهوپ
جیهوپ:چیه؟
ا/ت:اینجا کجاس؟
جیهوپ:بیمارستان
ا/ت:بابا درس برام توضیح بده ببینم چی شده؟
جیهوپ:رفتی حموم
ا/ت:آره
جیهوپ:خل و چل مگه گیجی نمی دونی مگه رو سرت بخیه زدن هان.
ا/ت:ببخشید🫢😁
جیهوپ:حالا چرا رو تخت خواب من خوابیده بودی اونم کنار من؟
ا/ت:هیچی همین طوری.
(جیهوپ خندید)
ا/ت:چرا میخندی!
جیهوپ:چون دلقکی
ا/ت:داری خودتو میگی😂
جیهوپ:پاشو دیگه بریم خونه.
ا/ت:باشه

به هر حال رفتیم خونه.

«فردا»
«صبح ساعت ۵»
جیهوپ:ا/ت هی کجایی زود باش یادمون رفته لباس عروس بگیریم برات.
ا/ت:ساعت چنده؟
جیهوپ:پاشو ببینم.
ا/ت:باشه
پاشدم رفتم دستشویی که دیدم باز داد جیهوپ شروع شد ولی این بار یه چیز دیگه میگه.
وقتی متوجه شدم زود از دستشویی رفتم بیرون.
جیهوپ:هوی کوری جلو چشات رفتم دستشویی بعدش تو هم میای تو خل و چل با تو ام
ا/ت:ببخشید ندیدم اصلا چرا تو اومدی اتاق من میری دستشویی هان!
جیهوپ:از کی اینجا اتاقت شد؟
عمارت ماله منه پس هر جا دوس داشتم هر کاری میکنم.
ا/ت:باشه.