دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۳۹
mehrab
نشسته بودیم که یهو صدای زنگ اومد
رفتم باز کردم،نیکا و متین بودن
اومدن بالا
نیکا و متین : سلام
دیانا : سلام
کبکتون خروش میخونه
خبریه؟
نیکا : رل زدیم
محراب : به به مبارکه
دیانا : مبارکه
نیکا : مرسی
دیانا : بیاین بریم شام
محراب: بریم
(صبح)
mehrab
ساعت ۱۱ بود هر چی به ارسلان زنگ میزدم گوشیش خاموش بود خیلی نگرانش بودم
با اینکه یه هفته آشنا شدم باهاش ولی خو مثل رضا و ممد دوسش داشتم شایدم بیشتر شاید بخاطر اینکه ارسلان خیلی صاف و ساده تر بود یا شاید بخاطر اینکه اخلاقش رو دوس داشتم
هرچی بود خیلی باهاش حال میکردم
رفتم سمت خونه هر چی زنگ زدم جواب نداد
زنگ در همسایه رو زدم رفتم تو درشون بسته بود خونه نبود
رفتم خونه
دیانا : چیشد باهات حرف نزد قاتل
محراب : خفه شو دیانا نیسش همه جا که میتونه باشه رفتم نبود
رضا : ولش کن دیگ محراب
نیکا : وا قاتل چی
دیانا: ارسلان مامان پانیذ و کشته
نیکا : واقعا
از کجا مطمئنید
دیانا : عموش دیده که ارسلان کشته الانم معلوم نی کجاس
البته به درک هر جا میخاد باشه به ما چه
ما با یه قاتل نمیخام جایی باشم
محراب : ....
ادامه دارد....
پارت ۳۹
mehrab
نشسته بودیم که یهو صدای زنگ اومد
رفتم باز کردم،نیکا و متین بودن
اومدن بالا
نیکا و متین : سلام
دیانا : سلام
کبکتون خروش میخونه
خبریه؟
نیکا : رل زدیم
محراب : به به مبارکه
دیانا : مبارکه
نیکا : مرسی
دیانا : بیاین بریم شام
محراب: بریم
(صبح)
mehrab
ساعت ۱۱ بود هر چی به ارسلان زنگ میزدم گوشیش خاموش بود خیلی نگرانش بودم
با اینکه یه هفته آشنا شدم باهاش ولی خو مثل رضا و ممد دوسش داشتم شایدم بیشتر شاید بخاطر اینکه ارسلان خیلی صاف و ساده تر بود یا شاید بخاطر اینکه اخلاقش رو دوس داشتم
هرچی بود خیلی باهاش حال میکردم
رفتم سمت خونه هر چی زنگ زدم جواب نداد
زنگ در همسایه رو زدم رفتم تو درشون بسته بود خونه نبود
رفتم خونه
دیانا : چیشد باهات حرف نزد قاتل
محراب : خفه شو دیانا نیسش همه جا که میتونه باشه رفتم نبود
رضا : ولش کن دیگ محراب
نیکا : وا قاتل چی
دیانا: ارسلان مامان پانیذ و کشته
نیکا : واقعا
از کجا مطمئنید
دیانا : عموش دیده که ارسلان کشته الانم معلوم نی کجاس
البته به درک هر جا میخاد باشه به ما چه
ما با یه قاتل نمیخام جایی باشم
محراب : ....
ادامه دارد....
۶۳۳
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.