ᎮᎪᎡᎢ ۳ عشق دردناک

ᎮᎪᎡᎢ ۳ عشق‌دردناک
ویو کوک
وقتی برگشتم اون خدمتکار فرار کرده بود اون همش تقصیر اون دختر بود داشتم با خودم حرف میزدم ک ..
تهیونگ: ولی دختره چقد خوشگل بود...(با چشمای براق)
کوک: رو ب تهیونگ با قیافه پوکر://
تهیونگ:(لبخنده)چته خب راست میگم....
کوک:__
(تهیونگ بدون نگا کردن ب کوک رفت داخل کوک با تعجب داشت از پشت نگاش می‌کرد)
کوک:خدایاااااااا
تهیونگ: بیا داخل تا ازت بستنی یخی درست نشده(با صدای بلند)
کوک: (ب سمت در رفتم)
تهیونگ: مستر کوک انقد عصبی نباش فکر مهمونی فردا باش
ویو تهیونگ
داشتم سعی میکردم ک یادش بره ولی یجوری نگام کرد که خودم فهمیدم باید دهنمو ببندم
ویو ات
با همه خدمتکارا اشناشدم همه جای عمارتم دیدم داشتم با چمدونام ک دست خدمتکارا بودن ب سمت اتاقم میرفتم
خدمتکارا وسایلمو گذاشتن داخل و شروع کردن ب مرتب کردن
ات:لازم نیست خودم می‌خوام بچینم
خدمتکار:اما...خانم
ات: اما نداره دیگه میتونین برین
خدمتکارا همزمان:چشم
همشون رفتن بیرون اول رو تخت ولو شدم و یاد اون سه نفر افتادم
ات:هعی صب کن وقتی اومدم بالا اون دختره فرار کرده بود های فک کنم نیومده گند زدم ولی اندکی بود ک اجوما انقد بهش احترام گذاشت ...‌عیشششش خیلی روموخع...