جذاب منp1

ویو ا/ت
سلام من ا/ت هستم و ۲۰ سالمه و چند وقته که پدرم منو پیش کوک فرستاده تا به کاراش برسه اوه راستی من با اجوما خیلی خوبم و اونم همینطور ومنو مثل دخترش میدونه
◇صبح◇
صبح بلند شدم و کارای مربوطه رو کردم و رفتم پیش اجوما تا صبحونه بخورم که کوک هم اومد تا بخوره و به من گفت(کوک× ا/ت+)
×صبح بخیر (نشست سر میز)
+سلام
÷(اجوما)سلام
داشتیم شروع به خوردن میکردیم که کوک گفت
×امروز قراره دوستام بیان اینجا اجوما میشه غذا برای شب درست کنی؟
÷اره پسرم
منم صبحونمو خوردم و همه تموم شدیم و من کمک کردم که صفره رو جمع کنیم که قلبم یه تیر بدی کشید و یه ظرف از دستم افتاد و شکست و تیکه هاش تو دستم رفت و افتادم رو زمین که اجوما جیغ کشید و کوک رو صدا زد و منم دستم رو قلبم بود
÷کوککککککککککککککک پسرمممممممم ا/تتتتتتتتتتتت
کوک بدو بدو از پله ها اومد و منو تو اون حالت دید و منو بلند کرد و سریع گذاشت تو ماشین و...(چشمای ا/ت سیاهی رفت و بی هوش شد)
ویو کوک
وقتی اجوما جیغ کشید یه حس بدی گرفتم و بدو بدو رفتم و دیدم ا/ت روی زمینه و دستش خونیه و سریع برآید بغلش کردم و بردمش بیمارستان.....

شرط برای پارت بعد:
۲۰ لایک و۲۵ تا کامنت
دیگه ازاین به بعد فیک ها شرطیه🩷💜