Regret پشیمونی

Regret پشیمونی

تکپارتی جیمین

بازم مثل همیشه بود اصلا روحیه نداشت و حالش به شدت خراب بود دلش میخواست هرچه سریعتر بهش بگوید تموم احساساتش تموم عشقی که بهش داشت تموم این حس هایی که سالها درون قلبش حبس کرده بود اما نمیتونست شاید در ظاهر به رو نمی اورد اما در دلش غوغایی بود حاضر بود خودش اسیب ببینه اما ذره ای عشقش تموم وجودش اسیب نبینه و در ارامش باش

با فکر کردن به این حسی که داشت قطره اشکی به مانند یک مروارید بر روی گونه هایش ریخت بغض گلویش چنگ میزد اما اجازه بیرون ریختن نمی داد با پشت دستش اشکش پاک کرد و گفت

متاسفم واقعا متاسفم کاشکی زودتر راجب احساساتت می فهمیدم....... کاشکی بیشتر دقت می کردم...... اگر زودتر می فهمیدم........ شاید الان........ شاید اینجا نبودیم ..... اخه چرا..... چرا تنهام گذاشتی...... چرا رفتی ......

پسر دیگر نتوانست بغضش نگه دارد گریه می کرد به شدت گریه می کرد مثل ابربهاری
برایش مهم نبود ادما و دور اطراف چی میگن فقط گریه می کرد شاید الان در این موقعیت گریه کردن تنها راه حل بود تنها کاری که ارومش می کرد تنها راهی که میتونست احساسش بیان کنه اما چه فایده دیگر دیر شده بود عشقش تموم وجودش هستی و نیستی اش به کل رفته بود

همانطور که گریه می کرد دستی هم بر روی سنگ قبرش کشید سنگی که به کل از یاد رفته هیچکس دوستاش همدم هاش حتی خانواده اش هیچکی به یادش نبود جز عشقش
با خودش اروم زمزمه کرد

فندق کوچولوم نگران نباش همه چی گذشته اینم میگذره خیلی زود بهت قول میدم

پسر نمیدونست این قولی که داده به زودی عملی میشه درسته ......قول ......

پس یادمون باش هر حرفی هر قولی به یاد میمونه تا ابد چه خوب باش چه بد


پایان