دلبر مغرور من

˼‌ دلبر مغرور من ˹

#پارت49
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....

حالم حسابی گرفته بود و انگار قرارم نبود که خوب بشه دلم میخاست توی بغل مامانم زار بزنم مثل وقتایی که کوچیک بودم دلم نوازش مامانمو میخاست اما اون چه میدونس پسرش در چه حالیه ..

حس کردم یکی داره نگام میکنه با خیال اینکه صنمه رومو برگردوندم اما با دیدن رها جا خوردم اومد کنارم نشست و سرمو گذاشت رو پاش خاستم بلند شم اما حس کردم نیاز دارم اشکام شروع کرد به ریختن ، رها دومین دختری بود که اشک منو میدید

- اگه میخای حرف بزنی میشنوم جان دلم

_ رها دیگه بریدم دیگه نای زندگی کردن ندارم رها دوسش دارم چرا اینکارو باهام کردین به قیمت چی ؟
رها من بودنشو میخام و بغض نزاشت حرفمو ادامه بدم نمیدونم چقدر تو اون حالت موندم که خوابم برد ..

- صنم

هعی روی تخت جا به جا میشدم اما خوابم نمیبرد با حس تشنگی از جام بلند شدم و خاستم برم طبقه پایین و اب بخورم که با صحنه ایی که دیدم قلبم بدرد اومد

سر سیاوش روی پاهای رها بود و رها موهاشو نوازش میداد چند لحظه همون‌جوری وایساده بودم و بهشون نگاه میکردم که رها بلند شد و به سمت طبقه بالا اومد ، منم خودمو زدم به اون راه و با سرعت رفتم توی اشپزخونه