گفت یا رب امشبم را روز نیست

گفت یا رب ،امشبم را روز نیست
یا مگر شمع فلک را سوز نیست
در ریاضت بوده ام شبها بسی
خود نشان ندهد چنین شبها کسی
همچو شمع از سوختن خوابم نماند
بر جگر جز خون دل ابم نماند
هر دم از شب صد شبیخون بگذرد
می ندانم روز. خود چون بگذرم
روز و شب بسیار در تب بوده ام
من به روز خویش. امشب بوده ام
کار من روزی که می پرداختند
از برای این شبم می ساختند
یارب !امشب را نخواهد بود روز؟
شمع گردون را نخواهد بود سوز
یارب!این چندین علامت امشب است
یا مگر روز قیامت امشب است
یا زاهم شمع گردون مرده شد
یا زشرم.دلبرم در پرده شد
شب دراز است سیه چون موی او
ورنه صدره مردمی بی روی او
می بسوزم امشب از سودای عشق
می ندارم طاقت از غوغای عشق
عمر کو؟تا وصف غمخواری کنم
یا به‌ کام خویشتن زاری کنم؟
صبرکو؟تا پای در دامن کشم
یا چومردان رطل مرد افکن کشم
بخت کو؟تا عزم بیداری کند
یا مرا در عشق او یاری کند
عقل کو؟تا علم درپیش اورم
یا به حیلت عقل با خویش اورم
دست کو؟تا خاک ره برسر کنم
یا ز زیر خاک و خون سر بر کنم
پای کو؟تا باز جویم کوی یار
چشم کو؟تا باز بینم روی یار
یار کو؟تا دل دهد در یک غمم
دوست کو؟تا دست گیرد یک دمم
زور کو؟ تا ناله و زاری کنم
هوش کو؟ تا ساز هشیاری کنم
....
منطق الطیر ..شیخ صنعان



دیدگاه ها (۳)

درخت مثل درخت باش که درتهاجم پاییز و زمستان هرچه را از دست م...

با دلخوری به خدا گفتم...درب آرزوهایم را قفل کردی...کلید را ه...

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﮔﯿﺮﺍﯾﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻧﯿﺴﺖﺳﺎﻏﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ ﮐﻪ...

داستان رمز موفقیتمایکل شوماخر چندین سال متوالی در مسابقات را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط