در خویش میسازم تو را در خویش ویران میکنم

در خویش می‌سازم تو را، در خویش ویران می‌کنم
می‌ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می‌کنم

جانی به تلخی می‌کَنم، جسمی به سختی می‌کشم
روزی به آخر می‌برم، خوابی پریشان می‌کنم

در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می‌شوم، یک روز طغیان می‌کنم

یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می‌برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می‌کنم

دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام، یک عمر کتمان می‌کنم

از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می‌کنم

یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می‌ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می‌کنم
#عبدالجبار_کاکایی

💫 🌸
دیدگاه ها (۳۳)

محو چشمان تو بودم که به دام افتادم...

لبخند که می زنی لبت میشکفد ما هم دلمان انار میخواهد خب!❣

پریشان می‌کنی آهسته‌تر بانو...دلم با موی تو... سِرِ دگر...دا...

دوست داشتن،هم دل می‌خواهد هم دلیل...تو دلیلش باشدلش با من......

بزرگترین نقاش هستی خداست .بگو..الهی راضیم به رضایت...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

قلب یخیپارت ۶ادامش بدم؟ احساس میکنم خوشتون نمیاد اگه واقعا د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط