امشب از مستی شعرت جرعه ای سر می کشم
امشب از مستی شعرت جرعه ای سر می کشم
بودنت را در دلم تا مرز باور می کشم
می زنم آتش به جان واژه ها از سوز غم
شعله از شیرازه ی جان تا به دفتر می کشم
مانده ام در این قفس اما به یاد دیدنت
با نگاهم روی هر دیوار یک در می کشم
از سکوت پنجره تا ژرفنای تیرگی
دل به دریا می سپارم سوی تو پر می کشم
عشق تا افتاد در دل عقل شد صاحب کمال
پای شک از این جدال نابرابر می کشم
گرچه هرگز دل نبستم جز خودت بر هیچکس
دست از این رویای نافرجام آخر می کشم..💔💔
بودنت را در دلم تا مرز باور می کشم
می زنم آتش به جان واژه ها از سوز غم
شعله از شیرازه ی جان تا به دفتر می کشم
مانده ام در این قفس اما به یاد دیدنت
با نگاهم روی هر دیوار یک در می کشم
از سکوت پنجره تا ژرفنای تیرگی
دل به دریا می سپارم سوی تو پر می کشم
عشق تا افتاد در دل عقل شد صاحب کمال
پای شک از این جدال نابرابر می کشم
گرچه هرگز دل نبستم جز خودت بر هیچکس
دست از این رویای نافرجام آخر می کشم..💔💔
۴.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.