قمت پنجم-ترانه عشق
قمت پنجم-ترانه عشق
تمام راه تا خونه مث این فیلما که دوتا فرشته خوب و بد بالا سرت حرف میزنن انگار دونفر توی سرم حرف میزدن
یکی میگفت ای احمق باید وایمیسادی میدیدی چش بود
یکی میگفت حقش بود اصن به تو چه
با هیچکی حرف نزدم غذامو خوردم و رفتم بخوابم تازه داشت چرتم میبرد که
صدای زنگ اسمسم ازخواب پرونذم
شهریار بود : حالا دیگه میبینی من داغونم میذاری میری
ترانه : من نذاشتم برم من راه خودمو رفتم گفتم شاید بخوای تنها باشی
ش : اصلا دیدی چه شکلی شده بودم ؟
ت : آره دعوا کردی ؟
ش : آره یه چیزی ت وهمین مایه ها اصن نفهمیدم چی شد
ت : خوب میرفتی درمونگاه با اون وضع
ش : نمیتونستم حالم خوب نیست فردا حرف میزنیم
فرداش جرات نداشتم برم ببینمش میترسیدم توی اون تاریکی بعدازظهر هنوزم
اونقدرا معلوم نبود . به شیرین یواشکی گفتم تو پشت سرم بیا اگه دیدی دارم تلو
میخورم نگهم داری رفتیم پیش شهریار . اول ایمان اومد استقبالمون :
ا( ایمان ) : به سلام ترانه خانوم میبینم که در لحظه های حساس فلنگو
میبندیا شیطون
ت ( ترانه ) : برو ایمان نکنه میخواستی وسط شصت تا پسر بیام وایسم
( نمیدونم از کجا این جواب به ذهنم رسید )
ا : شهریار الان میاد دیشب داغون بودا
ت : دعواش شده بود ؟
ا :آره یه چیزی شبیه همین اصن ما خودمونم ..... دیگه صداشو نشنیدم
فقط لبای ایمان تکون میخورد فقط شهریارو دیدم داغون بود واقعا .
خوب بود که شیرینو داشتم خوب بود که باهاش هماهنگ کردم . از تصویری که
برای خودم آماده کرده بودم خیلی ترسناکتر بود. نصف صورتش کامل کبود بود .
چشمش گونه هاش و یه سمت لبش کبود بود و باد کرده بود . بی اختیار و بی
اعتنا از حرفای ایمان گذشتمو رفتم سمت شهریار . دو قدم رفتم جلوتر و
وایسادم : شهریار !
ش (شهریار ) : سلام ترانه سلام مائده سلام شیرین خانوم
ت : سلام چیه این چه قیافه ایه
ش : هیچی سوتفاهم بود
ت : چی میگی این سوتفاهمه ؟اگه کشته هم میشدی بعدا میگفتن
سوتفاهم بوده ؟
ش : بیخیال حالا که اینجام
ت : دارم میبینم ( ناراحتتر از اونی بودم که ادامه بدم بغضمو قورت دادم )
ش : من و بچه ها داریم میریم زودتر خونه کاری ندارید
ت : نه بسلامت
رفتن و من خودمو شل کردم روی دستای مائد و شیرین .
**********
کم کم داشت صورتش خوب میشد و شهریار داشت ازون آدم مغمومی که بود
برمیگشت به شهریار همیشگی . هر روز به تعداد دخترایی که باهاشون دوست
بود اضافه میشد اما کامل میفهمیدم که دوستیش با اونا مثل دوستیش با من
نیست .
شهریار میخواست بره مسافرت خیلی خوشحال بود میگفت حال و هوام
عوض میشه . رفت .
چند روزی نبود . روزای آرامش من بود .
< یادتون نره هرموقع کسی رو دوست داشتید به این قضیه توجه کنید که وجودش
باعث آرامشتون باشه >
یه شب مونده به برگشتش توی ماشین با اکیپ ایمان نشسته بودیم که مهدی بهم گفت :
م (مهدی ) : ترانه یه آهنگ قشن گدارم گوشیم میخوای بشنوی
ت ( ترانه ) : بده ببینم چی هست
م : میذارم گوش کنی
هندزفری رو گذاشت توی گوش من یکی هم داد به مائده . آهنگ شروع کرد به خوندن .
خوند گوش دادم . موزیک قشنگی داشت با یه ترانه غمناک . کم کم که گذشت احساس
کردم این آهنگ خیلی بهم نزدیکه نه موزیکش نه شعرش که خوانندش . صدای خوانندش
خیلی آشنا بود . با تردید به چشمای مائده نگاه کردم : شهریار ؟
مائده با سر تکون دادنش گفت آره .
مهدی رو نگاه کردم گفتم شهریار؟ گفت آره
دیگه ول کن نبودم هی دوباره میذاشتمش گوش کنم به مهدی گفتم برو یه
گوشی دیگه واسه خودت بگیر این فعلا دست منه گفت برات میریزمش . دیدم داره
یه جوری نگاه میکنه گفتم چیه خب قشنگه دیگه گفت میدونم ....
اونشب همش به این فکر میکردم که شهریار چشه مگه میشه اصن آدم
اینجوری باشه ؟
مگه میشه من اینهمه وقت با شهریار آشنا باشم بعد ندونم که میخونه
صداش قشنگ بود برای یه خواننده که بتونه روی شنوندش تاثیر بذاره اما شهریار
برای من فقط یه خواننده نبود متاسفانه نه ! نه یکی مثل شادمهر ، ابی ، هر کس
دیگه ای که تو فقط صداشو میشناسی و زندگیشو نمیدونی . شهریار فرق داشت .
منتظر بودم برگرده تا باهاش حرف بزنم و بپرسم که داستان خوانندگیش چیه
اومد . از دیشبش به همه پیام داده بود که فردا پر انرژی میام و ازین حرفا
فرداش که اومد با اون شهریار در هم ریخته خیلی فرقش بود 1000% انرژی داشت
با خوشحالی تمام اومد و اول صبح با همه بگو بخند کرد از من و ایمان و مائده بگیر
تا بقیه دوستا سر به سر همه گذاشت . من همینطوری هاج و واج نگاش میکردم .
سر در نمیاوردم انقدر مگه میشه آدم تغییر کنه ؟
تمام طول رو
تمام راه تا خونه مث این فیلما که دوتا فرشته خوب و بد بالا سرت حرف میزنن انگار دونفر توی سرم حرف میزدن
یکی میگفت ای احمق باید وایمیسادی میدیدی چش بود
یکی میگفت حقش بود اصن به تو چه
با هیچکی حرف نزدم غذامو خوردم و رفتم بخوابم تازه داشت چرتم میبرد که
صدای زنگ اسمسم ازخواب پرونذم
شهریار بود : حالا دیگه میبینی من داغونم میذاری میری
ترانه : من نذاشتم برم من راه خودمو رفتم گفتم شاید بخوای تنها باشی
ش : اصلا دیدی چه شکلی شده بودم ؟
ت : آره دعوا کردی ؟
ش : آره یه چیزی ت وهمین مایه ها اصن نفهمیدم چی شد
ت : خوب میرفتی درمونگاه با اون وضع
ش : نمیتونستم حالم خوب نیست فردا حرف میزنیم
فرداش جرات نداشتم برم ببینمش میترسیدم توی اون تاریکی بعدازظهر هنوزم
اونقدرا معلوم نبود . به شیرین یواشکی گفتم تو پشت سرم بیا اگه دیدی دارم تلو
میخورم نگهم داری رفتیم پیش شهریار . اول ایمان اومد استقبالمون :
ا( ایمان ) : به سلام ترانه خانوم میبینم که در لحظه های حساس فلنگو
میبندیا شیطون
ت ( ترانه ) : برو ایمان نکنه میخواستی وسط شصت تا پسر بیام وایسم
( نمیدونم از کجا این جواب به ذهنم رسید )
ا : شهریار الان میاد دیشب داغون بودا
ت : دعواش شده بود ؟
ا :آره یه چیزی شبیه همین اصن ما خودمونم ..... دیگه صداشو نشنیدم
فقط لبای ایمان تکون میخورد فقط شهریارو دیدم داغون بود واقعا .
خوب بود که شیرینو داشتم خوب بود که باهاش هماهنگ کردم . از تصویری که
برای خودم آماده کرده بودم خیلی ترسناکتر بود. نصف صورتش کامل کبود بود .
چشمش گونه هاش و یه سمت لبش کبود بود و باد کرده بود . بی اختیار و بی
اعتنا از حرفای ایمان گذشتمو رفتم سمت شهریار . دو قدم رفتم جلوتر و
وایسادم : شهریار !
ش (شهریار ) : سلام ترانه سلام مائده سلام شیرین خانوم
ت : سلام چیه این چه قیافه ایه
ش : هیچی سوتفاهم بود
ت : چی میگی این سوتفاهمه ؟اگه کشته هم میشدی بعدا میگفتن
سوتفاهم بوده ؟
ش : بیخیال حالا که اینجام
ت : دارم میبینم ( ناراحتتر از اونی بودم که ادامه بدم بغضمو قورت دادم )
ش : من و بچه ها داریم میریم زودتر خونه کاری ندارید
ت : نه بسلامت
رفتن و من خودمو شل کردم روی دستای مائد و شیرین .
**********
کم کم داشت صورتش خوب میشد و شهریار داشت ازون آدم مغمومی که بود
برمیگشت به شهریار همیشگی . هر روز به تعداد دخترایی که باهاشون دوست
بود اضافه میشد اما کامل میفهمیدم که دوستیش با اونا مثل دوستیش با من
نیست .
شهریار میخواست بره مسافرت خیلی خوشحال بود میگفت حال و هوام
عوض میشه . رفت .
چند روزی نبود . روزای آرامش من بود .
< یادتون نره هرموقع کسی رو دوست داشتید به این قضیه توجه کنید که وجودش
باعث آرامشتون باشه >
یه شب مونده به برگشتش توی ماشین با اکیپ ایمان نشسته بودیم که مهدی بهم گفت :
م (مهدی ) : ترانه یه آهنگ قشن گدارم گوشیم میخوای بشنوی
ت ( ترانه ) : بده ببینم چی هست
م : میذارم گوش کنی
هندزفری رو گذاشت توی گوش من یکی هم داد به مائده . آهنگ شروع کرد به خوندن .
خوند گوش دادم . موزیک قشنگی داشت با یه ترانه غمناک . کم کم که گذشت احساس
کردم این آهنگ خیلی بهم نزدیکه نه موزیکش نه شعرش که خوانندش . صدای خوانندش
خیلی آشنا بود . با تردید به چشمای مائده نگاه کردم : شهریار ؟
مائده با سر تکون دادنش گفت آره .
مهدی رو نگاه کردم گفتم شهریار؟ گفت آره
دیگه ول کن نبودم هی دوباره میذاشتمش گوش کنم به مهدی گفتم برو یه
گوشی دیگه واسه خودت بگیر این فعلا دست منه گفت برات میریزمش . دیدم داره
یه جوری نگاه میکنه گفتم چیه خب قشنگه دیگه گفت میدونم ....
اونشب همش به این فکر میکردم که شهریار چشه مگه میشه اصن آدم
اینجوری باشه ؟
مگه میشه من اینهمه وقت با شهریار آشنا باشم بعد ندونم که میخونه
صداش قشنگ بود برای یه خواننده که بتونه روی شنوندش تاثیر بذاره اما شهریار
برای من فقط یه خواننده نبود متاسفانه نه ! نه یکی مثل شادمهر ، ابی ، هر کس
دیگه ای که تو فقط صداشو میشناسی و زندگیشو نمیدونی . شهریار فرق داشت .
منتظر بودم برگرده تا باهاش حرف بزنم و بپرسم که داستان خوانندگیش چیه
اومد . از دیشبش به همه پیام داده بود که فردا پر انرژی میام و ازین حرفا
فرداش که اومد با اون شهریار در هم ریخته خیلی فرقش بود 1000% انرژی داشت
با خوشحالی تمام اومد و اول صبح با همه بگو بخند کرد از من و ایمان و مائده بگیر
تا بقیه دوستا سر به سر همه گذاشت . من همینطوری هاج و واج نگاش میکردم .
سر در نمیاوردم انقدر مگه میشه آدم تغییر کنه ؟
تمام طول رو
۵۹.۱k
۰۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.