*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
هنوزم همون لباس خواب تنش بود ویه پیرهن مردونه کمکش کردم رفت حمام تو وان نشسته بود کلا انگار گیج بود
- ماه وش
نگام کرد وگفت : چرا زنده ام
چرا فقط این یهکلمه حرف رو می گفت
- بگو بهم چی شده
سری تکون داد وگفت : می خواست منو بکشه ولی گفت گفت مرگ من می تونه یه شروع تازه باشه ...
- کی
لبشو گزید
- کی ماه وش ...بگو کی
سکوت کرد
مامان اومد تو در حمام وایساد وگفت : میشه تنهامون بزاری
مامان رو نگاه کردم واومدم پشت در
مامان : چیزی یادت هست ماه وش
بعد از یه مدت سکوت گفت : همش خواب بودم یادم نمیاد چطور اومدم اینجا
مامان : بهت آسیب رسوند
ماه وش : نه
مامان : به من بگو به کیهان نمیگم بهت آسیب رسوند
ماه وش : نه هیچ کاری نکرد
مامان : می شناختیش ...یه مرد بود دیگه
سکوت کرد نفس کشیدن برام سخت بود چرا همه ای بلاها به سر من میومد
- مامان
مامان اومد بیرون وگفت : نمی خواد بگه کی بوده انگار ترسیده
شوکه است طرف آشنا بوده حتا بهش آسیب نرسونده
- خدا نکنه
مامان : تنهاش نزاری هان
- می دونم یه بار تجربه اش کردم
مامان رفت تو در حمام وایسادم زانوهاشو بغل کرده بود
- عزیزم یه دوش بگیر بیا می خوایم بریم کلانتری
نگام کردوگفت : نه ...
- چرا نه ...نمی خوای بگی کی بود
ماه وش : نه لازم نیست ...
- خیلی خوب منتظرم بیای بیرون
نگام کرد همونجا وایسادم تاحموم کرد حوله پوشید واومد کنارم
- خدا رو شکر که یه بار دیگه دیدمت داشتم می مردم ماه وش اگه امشب نمی دیدمت خودمو می کشتم قصدم ...
اومد تو بغلم اروم بغلش کردم اخم کرد وگفت : حتا اگه منم می مردم تو نباید این کار رو بکنی
بهش لبخند زدم ولی اون سرد وساکت بودازحموم اومدیم بیرون رفت لباس پوشید براش یه چیزای اوردم بخوره لب نزدفقط یکم آب خورد وسرشو گذاشت رو پام موهای خیسشو از صورتش کنار زدم باید می فهمیدم کی بوده انقدر ترسوندتش سکوتش داشت دیونه ام می کرد
کیهان :
هنوزم همون لباس خواب تنش بود ویه پیرهن مردونه کمکش کردم رفت حمام تو وان نشسته بود کلا انگار گیج بود
- ماه وش
نگام کرد وگفت : چرا زنده ام
چرا فقط این یهکلمه حرف رو می گفت
- بگو بهم چی شده
سری تکون داد وگفت : می خواست منو بکشه ولی گفت گفت مرگ من می تونه یه شروع تازه باشه ...
- کی
لبشو گزید
- کی ماه وش ...بگو کی
سکوت کرد
مامان اومد تو در حمام وایساد وگفت : میشه تنهامون بزاری
مامان رو نگاه کردم واومدم پشت در
مامان : چیزی یادت هست ماه وش
بعد از یه مدت سکوت گفت : همش خواب بودم یادم نمیاد چطور اومدم اینجا
مامان : بهت آسیب رسوند
ماه وش : نه
مامان : به من بگو به کیهان نمیگم بهت آسیب رسوند
ماه وش : نه هیچ کاری نکرد
مامان : می شناختیش ...یه مرد بود دیگه
سکوت کرد نفس کشیدن برام سخت بود چرا همه ای بلاها به سر من میومد
- مامان
مامان اومد بیرون وگفت : نمی خواد بگه کی بوده انگار ترسیده
شوکه است طرف آشنا بوده حتا بهش آسیب نرسونده
- خدا نکنه
مامان : تنهاش نزاری هان
- می دونم یه بار تجربه اش کردم
مامان رفت تو در حمام وایسادم زانوهاشو بغل کرده بود
- عزیزم یه دوش بگیر بیا می خوایم بریم کلانتری
نگام کردوگفت : نه ...
- چرا نه ...نمی خوای بگی کی بود
ماه وش : نه لازم نیست ...
- خیلی خوب منتظرم بیای بیرون
نگام کرد همونجا وایسادم تاحموم کرد حوله پوشید واومد کنارم
- خدا رو شکر که یه بار دیگه دیدمت داشتم می مردم ماه وش اگه امشب نمی دیدمت خودمو می کشتم قصدم ...
اومد تو بغلم اروم بغلش کردم اخم کرد وگفت : حتا اگه منم می مردم تو نباید این کار رو بکنی
بهش لبخند زدم ولی اون سرد وساکت بودازحموم اومدیم بیرون رفت لباس پوشید براش یه چیزای اوردم بخوره لب نزدفقط یکم آب خورد وسرشو گذاشت رو پام موهای خیسشو از صورتش کنار زدم باید می فهمیدم کی بوده انقدر ترسوندتش سکوتش داشت دیونه ام می کرد
۱۴.۳k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.