رمان همسر اجباری پارت صد وسی ودو
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وسی ودو
حواسم رفت سمت آنا بازمو بازم آنا.تو دو راهی بزرگی بودم اگه عاشق آنا میشدم خیلی بدبخت میشدن از یه طرف
دیگه با شین بودن آینده همه رو تضمین میکرد واوضاع آروم بود.پس باید اینکارو میکردم آنا که منو دوست نداشت
پس این کار بهترین راه بود.هم آنا بهم وابسته نمیشد هم آینده کسی خراب نمیشد دفع پیش به حرف دلم گوش
کردم کال باختمو آبروم رفت به آبروی خودمو خونوادم لطمه زدم اما این دفع باید با عقلم پیش میرم.
امیر:آریا میشه پسورد پرونده های مالی که مال قراردادمونن بهم بدی.نگاهی به احسان کردم که ینی چکار کنم و
چشماشو به معنی تایید بازو بسته کرد.
گفتم باشه بعدازنهارلپتاپو بیار
امیر:ممنون.
بعد ازنهار کلی رو پرونده ها کار میکردیم آنا دنبال یه چیزی تو کابینتا میگشت.
میدونستم دنبال چی میگرده انگار خسته شدو رفت تو اتاقش.خندم گرفته بود از این حرکتش رفتم شکالتارو از
جایی که گذاشته بودمشون اوردمو خودم شرو کردم به داغ کردنش و ریختم تو یه لیوان بزرگ . پایینه پله ها رفتمو
گفتم خانم آنا خانم ...
-باتوام ها...
در اتاقو باز کردو جانم آریا.
عاشق این کالفه گیاش بودم.
بیا ببین چه دست گلی آب دادی تو آشپز خونه بیا جمش کن
با تردید گفت من ...من کاری نکردم.فقط.
-فقط چی خانم ..
یه اخم کردمو در آشپز خونه.
میدونستم دنبالم میاد.
اومد و روبروم با حالت ترس خاصی که تو چهرش بود گفت آریا...من اخمم که با این کارا داشت میترکیددوس داشتم بخندم به این رفتار آنا خیلی با نمک بود
من به فدای آری گفتنتآری بخدا کاری نکردم .
وبازم بااخم گفتم.
بروتو ببین رومیزو.
بچه ها داشتن باتعجب نگامون میکردن.
آنارفت تو اشپز خونه دستمو به حالت سکوت رو به بچه ها تکون دادمو لبخند زدم بعد این حرکت رفتم تو با
دلچسپ ترین صحنه دنیا رو برو شدم .
آنا لیوانو با دو دستی گرفته بود و پشت به من واستاده بود صدای مزه مزه کردن دهنش میومد رفتم پشت سرش و
چنا زدم رو شونش لیوانو اورد پایین برگشت سمتم واقعا قیافش خنده دار بود نوک دماغش شکالتی دور دهنش
تمام شکالت. شیرینی شده بود
دیگه نتونستم اخمم داشته باشم با صدای بلند خندیدم اونقد که اشک از چشم میومد.
آنا همون مدلی خشکش زده بود.الهی ببینش.
آریا....چی شده خب دلم هوس کرده بود ...از بس دنبال گشتم مردم.
و باز لیوانو باال کشید و تمامشو خورد بچه ها که انگار اومده بودن شروع کردن به خندیدن با صدای بلند.
احسان-وای خدددا قیافهشو انگار یه بچه است افتاده تو کاسه شکالت.
از نزدیکترین شکالت روی لبش یه انگشت زدم و میون خنده های بچه ها خوردمش.
شیرین ترین مزه دنیا وخوش مزه ترین شکالت دنیا بود..
اگه بچه هانبودن معلوم نبود االن چکارش کرده بودم ...
-خو نخندین مرززز نگرفته ها.
حواسم رفت سمت آنا بازمو بازم آنا.تو دو راهی بزرگی بودم اگه عاشق آنا میشدم خیلی بدبخت میشدن از یه طرف
دیگه با شین بودن آینده همه رو تضمین میکرد واوضاع آروم بود.پس باید اینکارو میکردم آنا که منو دوست نداشت
پس این کار بهترین راه بود.هم آنا بهم وابسته نمیشد هم آینده کسی خراب نمیشد دفع پیش به حرف دلم گوش
کردم کال باختمو آبروم رفت به آبروی خودمو خونوادم لطمه زدم اما این دفع باید با عقلم پیش میرم.
امیر:آریا میشه پسورد پرونده های مالی که مال قراردادمونن بهم بدی.نگاهی به احسان کردم که ینی چکار کنم و
چشماشو به معنی تایید بازو بسته کرد.
گفتم باشه بعدازنهارلپتاپو بیار
امیر:ممنون.
بعد ازنهار کلی رو پرونده ها کار میکردیم آنا دنبال یه چیزی تو کابینتا میگشت.
میدونستم دنبال چی میگرده انگار خسته شدو رفت تو اتاقش.خندم گرفته بود از این حرکتش رفتم شکالتارو از
جایی که گذاشته بودمشون اوردمو خودم شرو کردم به داغ کردنش و ریختم تو یه لیوان بزرگ . پایینه پله ها رفتمو
گفتم خانم آنا خانم ...
-باتوام ها...
در اتاقو باز کردو جانم آریا.
عاشق این کالفه گیاش بودم.
بیا ببین چه دست گلی آب دادی تو آشپز خونه بیا جمش کن
با تردید گفت من ...من کاری نکردم.فقط.
-فقط چی خانم ..
یه اخم کردمو در آشپز خونه.
میدونستم دنبالم میاد.
اومد و روبروم با حالت ترس خاصی که تو چهرش بود گفت آریا...من اخمم که با این کارا داشت میترکیددوس داشتم بخندم به این رفتار آنا خیلی با نمک بود
من به فدای آری گفتنتآری بخدا کاری نکردم .
وبازم بااخم گفتم.
بروتو ببین رومیزو.
بچه ها داشتن باتعجب نگامون میکردن.
آنارفت تو اشپز خونه دستمو به حالت سکوت رو به بچه ها تکون دادمو لبخند زدم بعد این حرکت رفتم تو با
دلچسپ ترین صحنه دنیا رو برو شدم .
آنا لیوانو با دو دستی گرفته بود و پشت به من واستاده بود صدای مزه مزه کردن دهنش میومد رفتم پشت سرش و
چنا زدم رو شونش لیوانو اورد پایین برگشت سمتم واقعا قیافش خنده دار بود نوک دماغش شکالتی دور دهنش
تمام شکالت. شیرینی شده بود
دیگه نتونستم اخمم داشته باشم با صدای بلند خندیدم اونقد که اشک از چشم میومد.
آنا همون مدلی خشکش زده بود.الهی ببینش.
آریا....چی شده خب دلم هوس کرده بود ...از بس دنبال گشتم مردم.
و باز لیوانو باال کشید و تمامشو خورد بچه ها که انگار اومده بودن شروع کردن به خندیدن با صدای بلند.
احسان-وای خدددا قیافهشو انگار یه بچه است افتاده تو کاسه شکالت.
از نزدیکترین شکالت روی لبش یه انگشت زدم و میون خنده های بچه ها خوردمش.
شیرین ترین مزه دنیا وخوش مزه ترین شکالت دنیا بود..
اگه بچه هانبودن معلوم نبود االن چکارش کرده بودم ...
-خو نخندین مرززز نگرفته ها.
۴.۰k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.