❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشق ....
پارت ۹
محیا متعجب وبا خنده گفت : چطوری فهمیدی
سرمو پایین انداختم نگاه مهرداد معذبم می کرد
- ازرفتارتون فهمیدم
فربد کنار مهرداد نشست وگفت : راستی چه خبر از موسیقی
مهرداد آروم گفت : بد نیست
فربد : انگار ارامش نداری داداش
مهرداد : چرا ولی خسته شدم دلم تنوع می خواد
محسن : چی میگی مهرداد تو که بیست وچهار ساعت می نوازی پیانو ویلون گیتار
لیلی : کاش می شد به منم یاد بدی مهرداد
مهرداد فقط نگاهش کرد ولی جوابشو نداد
- انگار مهرداد یه جوریه از این دختر عموت خوشش نمیاد
محیا : دقیقا
مهرداد بلند شد وگفت : من میرم یه هوای بخورم
مهرداد که رفت محسن گفت : تحمل شلوغی رو نداره
محیا : منم همینطور
علی ومونا اومدن کنار مانشستن دیگه تا اخر شب بچه ها کلی شیطنت کردن وما خندیدیم ولی دیگه مهرداد نیومد پایین بعدم مهمونها رفتن وما هم کم کم رفتیم بخوابیم رفتم اتاق جدیدم هنوز چمدون هام بسته بود امروز اولین روزی بود که اومده بودم اینجا ولی خیلی بهم خوش گذشته بود وراضی بودم با صدای در گفتم : بیا تو
- مزاحم نیستم
سرمو بلند کردم مهرداد بود بسته شکلات هام دستش بود گذاشت رو میز جلو آینه وگفت : ببخشید ورفت
متعجب بودم تا دیدچیزی سرم نیست اخم کرد باید یکم با اخلاق افراد خانواده عمه بیشتر آشنا می شدم
عشق ....
پارت ۹
محیا متعجب وبا خنده گفت : چطوری فهمیدی
سرمو پایین انداختم نگاه مهرداد معذبم می کرد
- ازرفتارتون فهمیدم
فربد کنار مهرداد نشست وگفت : راستی چه خبر از موسیقی
مهرداد آروم گفت : بد نیست
فربد : انگار ارامش نداری داداش
مهرداد : چرا ولی خسته شدم دلم تنوع می خواد
محسن : چی میگی مهرداد تو که بیست وچهار ساعت می نوازی پیانو ویلون گیتار
لیلی : کاش می شد به منم یاد بدی مهرداد
مهرداد فقط نگاهش کرد ولی جوابشو نداد
- انگار مهرداد یه جوریه از این دختر عموت خوشش نمیاد
محیا : دقیقا
مهرداد بلند شد وگفت : من میرم یه هوای بخورم
مهرداد که رفت محسن گفت : تحمل شلوغی رو نداره
محیا : منم همینطور
علی ومونا اومدن کنار مانشستن دیگه تا اخر شب بچه ها کلی شیطنت کردن وما خندیدیم ولی دیگه مهرداد نیومد پایین بعدم مهمونها رفتن وما هم کم کم رفتیم بخوابیم رفتم اتاق جدیدم هنوز چمدون هام بسته بود امروز اولین روزی بود که اومده بودم اینجا ولی خیلی بهم خوش گذشته بود وراضی بودم با صدای در گفتم : بیا تو
- مزاحم نیستم
سرمو بلند کردم مهرداد بود بسته شکلات هام دستش بود گذاشت رو میز جلو آینه وگفت : ببخشید ورفت
متعجب بودم تا دیدچیزی سرم نیست اخم کرد باید یکم با اخلاق افراد خانواده عمه بیشتر آشنا می شدم
۷۴.۱k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.