❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشق...
پارت ۱۰
تو این دوهفته تقریبا با تمام اعضای خانواده ای عمه آشنا شده بودم اول از همه محمد بود که خیلی اجیب مهربون بود وخیلی کم حرف در عوض فرشته زنش خیلی شیرین زبون بود ودوست داشتنی که خانواده ای عمه خیلی دوسش داشتن گاهی وقت ها حسودیم می شدولی این از محبت وتوجه خانواده عمه نسبت به من چیزی کم نمی شد محسنم خیلی مهربون بود شوخ طبع وبود وعاشق برادر کوچیکترش این دوتا برادر انگار عاشق هم بودن احساس مهرداد م به محسن همین بود عصرها که محسن از سرکار برمی گشت می نشستن کنار هم می گفتن ومی خندیدن ویا باهم می رفتن بیرون مهرداد که اصلا بامن حرف نمی زد محیا می گفت کلا اخلاق مهرداد اینجوریه که با کسی گرم نمیگیره مونا بیشتر وقتش با علی بود ومحیا یه لحظه منو رها نمی کرداز مدرسه که برمی گشتیم دیگه وقتمون باهم می گذروندیم ومهم تر از همه آقا حسام بود که تا منو می دید لبخند می زد وبغلم می کرد تو سرمو می بوسید ومی گفت کسی نیلوفر منو اذیت نکنه با من طرفه چقدر محسن می خندید وسربه سرپدرش می زاشت
امروزم چون هوا خوب بود ویکم افتابش تیز بود با دخترا نشستیم تو آلاچیق ومونا داشت از خریدهاش حرف می زد که دیدم لیلی با ماشین مدل بالای خوشگلش اومد تو حیاط ماشینو همون جلوی در پارک کرد واومد پیشمون چه تیپی هم زده بود
لیلی : محسن خونه هست ؟
ما سه تا دختر متعجب همدیگرو نگاه کردیم ومحیا گفت : کی دیدی محسن این وقت روز بیاد خونه که حالا بار دومش باشه بعدم مگه سلامت رو گربه خورده؟
لیلی خندید وگفت : نه سلام آخه یه کار مهم باهاش داشتم
مونا : شاید ظهر بیاد حالا تو بنشین
لیلی نشست پاشو رو پاش انداخت وگفت : پس مهرداد کجاست؟
محیا : اونم بیرونه دنبال کارای خودش
لیلی: مونا جون هفته ای دیگه عروسیه ؟
مونا : آره لیلی باز خودتو از عروس خوشلتر نکنی
لیلی مستانه خندید وگفت : نه خیالت راحت عروس هم خوشگله هم متفاوت
با صدای بوق ماشینی برگشتم در ورودی حیاط رو نگاه کردم
لیلی : آقا بداخلاقه اومد
محیا : اصلا هم بداخلاق نیست مهرداد خیلی هم مهربونه
لیلی : فکر نکنم .نگاه راه رفتنش اون اخمش آدم وحشت می کنه
محیا : کاملا اشتباه می کنی
مهرداد اومد کنارمون وگفت : چرا ماشینتو زدی تو راه
لیلی : ببین حق با من بود محیا
محیا پشت چشمی واسه اش اکمد وبعد بالبخند گفت : داداشی گربه سلامتو خورد
مهرداد نگاهش کردوگفت : سلام ببخشید حواسم نبود چرا اینجا نشستین
عشق...
پارت ۱۰
تو این دوهفته تقریبا با تمام اعضای خانواده ای عمه آشنا شده بودم اول از همه محمد بود که خیلی اجیب مهربون بود وخیلی کم حرف در عوض فرشته زنش خیلی شیرین زبون بود ودوست داشتنی که خانواده ای عمه خیلی دوسش داشتن گاهی وقت ها حسودیم می شدولی این از محبت وتوجه خانواده عمه نسبت به من چیزی کم نمی شد محسنم خیلی مهربون بود شوخ طبع وبود وعاشق برادر کوچیکترش این دوتا برادر انگار عاشق هم بودن احساس مهرداد م به محسن همین بود عصرها که محسن از سرکار برمی گشت می نشستن کنار هم می گفتن ومی خندیدن ویا باهم می رفتن بیرون مهرداد که اصلا بامن حرف نمی زد محیا می گفت کلا اخلاق مهرداد اینجوریه که با کسی گرم نمیگیره مونا بیشتر وقتش با علی بود ومحیا یه لحظه منو رها نمی کرداز مدرسه که برمی گشتیم دیگه وقتمون باهم می گذروندیم ومهم تر از همه آقا حسام بود که تا منو می دید لبخند می زد وبغلم می کرد تو سرمو می بوسید ومی گفت کسی نیلوفر منو اذیت نکنه با من طرفه چقدر محسن می خندید وسربه سرپدرش می زاشت
امروزم چون هوا خوب بود ویکم افتابش تیز بود با دخترا نشستیم تو آلاچیق ومونا داشت از خریدهاش حرف می زد که دیدم لیلی با ماشین مدل بالای خوشگلش اومد تو حیاط ماشینو همون جلوی در پارک کرد واومد پیشمون چه تیپی هم زده بود
لیلی : محسن خونه هست ؟
ما سه تا دختر متعجب همدیگرو نگاه کردیم ومحیا گفت : کی دیدی محسن این وقت روز بیاد خونه که حالا بار دومش باشه بعدم مگه سلامت رو گربه خورده؟
لیلی خندید وگفت : نه سلام آخه یه کار مهم باهاش داشتم
مونا : شاید ظهر بیاد حالا تو بنشین
لیلی نشست پاشو رو پاش انداخت وگفت : پس مهرداد کجاست؟
محیا : اونم بیرونه دنبال کارای خودش
لیلی: مونا جون هفته ای دیگه عروسیه ؟
مونا : آره لیلی باز خودتو از عروس خوشلتر نکنی
لیلی مستانه خندید وگفت : نه خیالت راحت عروس هم خوشگله هم متفاوت
با صدای بوق ماشینی برگشتم در ورودی حیاط رو نگاه کردم
لیلی : آقا بداخلاقه اومد
محیا : اصلا هم بداخلاق نیست مهرداد خیلی هم مهربونه
لیلی : فکر نکنم .نگاه راه رفتنش اون اخمش آدم وحشت می کنه
محیا : کاملا اشتباه می کنی
مهرداد اومد کنارمون وگفت : چرا ماشینتو زدی تو راه
لیلی : ببین حق با من بود محیا
محیا پشت چشمی واسه اش اکمد وبعد بالبخند گفت : داداشی گربه سلامتو خورد
مهرداد نگاهش کردوگفت : سلام ببخشید حواسم نبود چرا اینجا نشستین
۹۸.۹k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.