💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــــــق...
پارت 99
نیلوفر:
مامان که رفت حمام کردم وبعدم موهام رو خشک کردم لباس خوابم رو پوشیدم ورفتم رو تخت خیلی خسته بودم ونمی دونم چطورخوابیدم
با حس نوازش موهام لبخند رو لبم نشست اون لحظه فقط بابا یادم اومد آخرین باری که موهام رو نوازش کرد
چشام رو باز کردم محسن کنارم لبه ای تخت نشسته بود
- صبح بخیر
لبخندی زدوگفت : صبح تو بخیر
ساعت رو نگاه کردم لبخندی زدوگفت : بخواب عزیزم اومدم ببینم چطوری
خم شد رو موهام رو بوسید نگاهمو ازش دزدیدم
- فعلا عزیزم ظهر میام خونه تو بخواب
بلند شد ورفت منم دوباره گرفتم خوابیدم
وقتی بیدار شدم ساعت نزدیک ظهر بود بلند شدم وبه خودم رسیدم قیافه ام که خیلی عوض شده بود خجالت می کشیدم برم پایین ولی بلاخره با خودم کنار اومدم ورفتم پایین فقط لیلی تو سالن نشسته بودبا دیدنم گفت : به به سفید برفی
نشستم ونگاهش کردم
لیلی : دیشب بهت خوش گذشت ؟
- عالی بود
لیلی : اولاش عالیه بعدش رفته رفته متوجه میشی اشتباه کردی
- اگه تو اشتباه کردی من اشتباه نکردم
نگاهم کرد وپوزخندی زدوگفت : مهرداد نشد خودتو به محسن چسبوندی دلت خیلی هرز میره کوچلو
- تو که به خواسته ای دلت رسیدی واسه همه کافیه
بلند شدم ورفتم تو آشپزخونه فاطمه خانم واسه ام یه لقمه عسل وگردو گرفت
- عمه نیست فاطمه خانم
فاطمه خانم که زن تپل وخیلی مهربونی بود وچهره اش همیشه می خندید گفت : با مادرتون رفتن بیرون
بی حوصله رفتم بالا تو اتاقم ویکم مرتبش کردم با صدای در سرمو بلند کردم محسن بود با لبخند گفت : اجازه هست
- بیا تو
اومد وخودشو پرت کرد رو تختم وگفت : خیلی خستم
- زود اومدی
محسن : خسته بودم اومدم
.بیااینجا
- کجا ؟!
خندید وگفت : نکنه از من می ترسی میگم بیا پیشم
دو دل بلند شدم ورفتم کنارش
محسن : می خوام یکم باهات حرف بزنم
- می شنوم
دستمو گرفت وکنار خودش نشوند خودشم نشست وبه تاج تخت تکیه داد
نگاهش کردم شالمو برداشت وگفت : اول اینکه پیش منی شالتو بردا
موهام رو رو باز کرد وگفت : دوم اینکه موهات رو اینجوری بریز دور شونه ات من اینجوری دوست دارم سوم اینکه ..
- چی
لبخند زدوگفت : خیلی دوست دارم شیرینک
لپمو کشید وگفت : نیلوفر منو چطوری می بینی ؟
متعجب از رفتارش گفتم : یکی دیگه اون محسن قبل از دیشب نیستی
خندید وگفت : چون اون موقع به هم محرم نبودیم
- چون الان محرم تو شدم رفتارت عوض شده
محسن: خوب هر چیزی یه قانونی داره نیلوفرخانم
- قانون جالبیه
لبخندی زدوگفت : حالا این محسن خوبه با اون محسن
- دوتاش اون یکی برام جذابتره
خندید و گفت : اینم جذاب میشه من برم یه دوش بگیرم استراحت کنم تا وقت نهار
بینی ام رو کشید ورفت نمی دونم چرا انقدر احساس پوچی می کردم احساس می کردم یه چیزی گم کردم
عشـــــــــــق...
پارت 99
نیلوفر:
مامان که رفت حمام کردم وبعدم موهام رو خشک کردم لباس خوابم رو پوشیدم ورفتم رو تخت خیلی خسته بودم ونمی دونم چطورخوابیدم
با حس نوازش موهام لبخند رو لبم نشست اون لحظه فقط بابا یادم اومد آخرین باری که موهام رو نوازش کرد
چشام رو باز کردم محسن کنارم لبه ای تخت نشسته بود
- صبح بخیر
لبخندی زدوگفت : صبح تو بخیر
ساعت رو نگاه کردم لبخندی زدوگفت : بخواب عزیزم اومدم ببینم چطوری
خم شد رو موهام رو بوسید نگاهمو ازش دزدیدم
- فعلا عزیزم ظهر میام خونه تو بخواب
بلند شد ورفت منم دوباره گرفتم خوابیدم
وقتی بیدار شدم ساعت نزدیک ظهر بود بلند شدم وبه خودم رسیدم قیافه ام که خیلی عوض شده بود خجالت می کشیدم برم پایین ولی بلاخره با خودم کنار اومدم ورفتم پایین فقط لیلی تو سالن نشسته بودبا دیدنم گفت : به به سفید برفی
نشستم ونگاهش کردم
لیلی : دیشب بهت خوش گذشت ؟
- عالی بود
لیلی : اولاش عالیه بعدش رفته رفته متوجه میشی اشتباه کردی
- اگه تو اشتباه کردی من اشتباه نکردم
نگاهم کرد وپوزخندی زدوگفت : مهرداد نشد خودتو به محسن چسبوندی دلت خیلی هرز میره کوچلو
- تو که به خواسته ای دلت رسیدی واسه همه کافیه
بلند شدم ورفتم تو آشپزخونه فاطمه خانم واسه ام یه لقمه عسل وگردو گرفت
- عمه نیست فاطمه خانم
فاطمه خانم که زن تپل وخیلی مهربونی بود وچهره اش همیشه می خندید گفت : با مادرتون رفتن بیرون
بی حوصله رفتم بالا تو اتاقم ویکم مرتبش کردم با صدای در سرمو بلند کردم محسن بود با لبخند گفت : اجازه هست
- بیا تو
اومد وخودشو پرت کرد رو تختم وگفت : خیلی خستم
- زود اومدی
محسن : خسته بودم اومدم
.بیااینجا
- کجا ؟!
خندید وگفت : نکنه از من می ترسی میگم بیا پیشم
دو دل بلند شدم ورفتم کنارش
محسن : می خوام یکم باهات حرف بزنم
- می شنوم
دستمو گرفت وکنار خودش نشوند خودشم نشست وبه تاج تخت تکیه داد
نگاهش کردم شالمو برداشت وگفت : اول اینکه پیش منی شالتو بردا
موهام رو رو باز کرد وگفت : دوم اینکه موهات رو اینجوری بریز دور شونه ات من اینجوری دوست دارم سوم اینکه ..
- چی
لبخند زدوگفت : خیلی دوست دارم شیرینک
لپمو کشید وگفت : نیلوفر منو چطوری می بینی ؟
متعجب از رفتارش گفتم : یکی دیگه اون محسن قبل از دیشب نیستی
خندید وگفت : چون اون موقع به هم محرم نبودیم
- چون الان محرم تو شدم رفتارت عوض شده
محسن: خوب هر چیزی یه قانونی داره نیلوفرخانم
- قانون جالبیه
لبخندی زدوگفت : حالا این محسن خوبه با اون محسن
- دوتاش اون یکی برام جذابتره
خندید و گفت : اینم جذاب میشه من برم یه دوش بگیرم استراحت کنم تا وقت نهار
بینی ام رو کشید ورفت نمی دونم چرا انقدر احساس پوچی می کردم احساس می کردم یه چیزی گم کردم
۱۱۲.۰k
۱۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.