پارت 28
پارت 28
تیام : چمدونتو ببرم بالا؟
من : نه همینجا بزار خودم میبریم ممنون خدافظ
تا میخواسم درو ببندم پاشو گذاشت لای در
تیام : نمیخوای یه قهوه ای چیزی ، مهمونم کنی ؟
من : بذا فک کنم ... اوممم با اون سیلی و زیر پایی که زدی نه دعوتت نمیکنم بای
درو روش بستم چمدونمو بردم بالا لباسامو انداختم تو ماشین لباسشویی و مشغول درست کردن غذا شدم ..
زینگ زینگ زینگ
من : بله بفرمایید
مهتاب : دخترم میشه بیای خونمون خیلی حالم بده کسی اینجا نیس که ازش کمک بخوام نمیتونم نفس بکشم بیا لطفاا
من : باشه خاله مهتاب الان سریع میام ..
یعنی چش شده ؟ چرا کسی پیشش نیس این که یه هفته پیش فحش بارونم کرده بود چرا حالا ..
بیخیال برم دوییدم رفتم سوار ماشین شدم راه افتادم سمت خونشون
زنگ زدم با تقی در باز شد
من : مهتاب خانوم ...مهتاب .. خاله مهتاب ..
+ اشهدتو بخون دخترجون
من : چی میگی تو کی هسی ؟
+من دوست صمیمی ساباشم ..
من : چی میخوای از من ؟
+ جونتو !
من : چی میگی تو اون چاقورو بیار پایین ..خاله مهتاااب... خالهههه
مهتاب : ها چیع ؟
من : خاله مگه شما !..
مهتاب : من هیچیم نبود اینا همش نقشه بود واسه اینکه بکشونمت اینجا پسر من زیر خاکه تو حق نداری نفس بکشی تو حق نداری خوشحال باشی دوروز از مرگ پسرم نگذشته واسه خودت رفتی مسافرت خوش گذرونی
من : چطور تونستین ..
مهتاب : ببین دخترک نحس تو باید خوشحالم باشی که میکشمت زنده بودن تو واسه خانواده های دیگم نحسی میاره اشهدتو بخون ..
یه دفعه یه چیز تیزی رفت تو شکمم ضعف کردم و چشام سیاهی رفتو دیگه هیچی نفهمیدم ..
به زبون تیام ............................................................
من : سودا .. سودا ...
سودا : بله
من : از سلنا خبری چیزی داری ؟
سودا : نه چطو مگه ؟
من : رفتم در خونش هرچی در زدم درو باز نکرد به گوشیشم هرچی زنگ میزنم خاموشع ..
سودا : یعنی چی ؟ نگرانش شدم ! واسش اتفاقی نیوفتاده باشه
من : خدانکنه ..
زینگ زینگ
من : بله
_ سلام اقای تیام رادمنش ؟
من : بله خودم هستم
_ یه خانوادیی یه خانومی رو از تو جنگل پیدا کردن اوردن بیمارستان ... دیدم اخرین تماسش با شما بوده تماس گرفتم میشناسینشون ؟
من : بله بله حانومم هستن چیشده ؟
_ ایشون زخمی شدن اتاق عملن تشریف بیارین اینجا
من : چیی !!! الان میام
سودا : چیشده ؟؟؟؟؟؟
من : میگن سلنارو از ت جنگل پیدا کردن زخمی بوده الانم اتاق عمله باید سریع بریم بدو ..
سودا : وای خدای من ...،
خدایا چش شده ؟ تو جنگل چیکارمیکرده ؟ خدایا طوریش نشه لطفااا
پیاده شدیم رفتیم تو
من : سلام خانوم سلنا تاش دمیر کدوم طبقه ان همونی که اتاق عمله
_ سلام طبقه دوم هنوز عملشون تموم نشده
سودا : بدو بریم
سریع رفتیم بالا تا دم در اتاق عمل رسیدیم دکتر اومد بیرون
من : اقای دکتر حالش چطوره ؟
دکتر : شما چه نسبتی با مریض دارین ؟
تیام : چمدونتو ببرم بالا؟
من : نه همینجا بزار خودم میبریم ممنون خدافظ
تا میخواسم درو ببندم پاشو گذاشت لای در
تیام : نمیخوای یه قهوه ای چیزی ، مهمونم کنی ؟
من : بذا فک کنم ... اوممم با اون سیلی و زیر پایی که زدی نه دعوتت نمیکنم بای
درو روش بستم چمدونمو بردم بالا لباسامو انداختم تو ماشین لباسشویی و مشغول درست کردن غذا شدم ..
زینگ زینگ زینگ
من : بله بفرمایید
مهتاب : دخترم میشه بیای خونمون خیلی حالم بده کسی اینجا نیس که ازش کمک بخوام نمیتونم نفس بکشم بیا لطفاا
من : باشه خاله مهتاب الان سریع میام ..
یعنی چش شده ؟ چرا کسی پیشش نیس این که یه هفته پیش فحش بارونم کرده بود چرا حالا ..
بیخیال برم دوییدم رفتم سوار ماشین شدم راه افتادم سمت خونشون
زنگ زدم با تقی در باز شد
من : مهتاب خانوم ...مهتاب .. خاله مهتاب ..
+ اشهدتو بخون دخترجون
من : چی میگی تو کی هسی ؟
+من دوست صمیمی ساباشم ..
من : چی میخوای از من ؟
+ جونتو !
من : چی میگی تو اون چاقورو بیار پایین ..خاله مهتاااب... خالهههه
مهتاب : ها چیع ؟
من : خاله مگه شما !..
مهتاب : من هیچیم نبود اینا همش نقشه بود واسه اینکه بکشونمت اینجا پسر من زیر خاکه تو حق نداری نفس بکشی تو حق نداری خوشحال باشی دوروز از مرگ پسرم نگذشته واسه خودت رفتی مسافرت خوش گذرونی
من : چطور تونستین ..
مهتاب : ببین دخترک نحس تو باید خوشحالم باشی که میکشمت زنده بودن تو واسه خانواده های دیگم نحسی میاره اشهدتو بخون ..
یه دفعه یه چیز تیزی رفت تو شکمم ضعف کردم و چشام سیاهی رفتو دیگه هیچی نفهمیدم ..
به زبون تیام ............................................................
من : سودا .. سودا ...
سودا : بله
من : از سلنا خبری چیزی داری ؟
سودا : نه چطو مگه ؟
من : رفتم در خونش هرچی در زدم درو باز نکرد به گوشیشم هرچی زنگ میزنم خاموشع ..
سودا : یعنی چی ؟ نگرانش شدم ! واسش اتفاقی نیوفتاده باشه
من : خدانکنه ..
زینگ زینگ
من : بله
_ سلام اقای تیام رادمنش ؟
من : بله خودم هستم
_ یه خانوادیی یه خانومی رو از تو جنگل پیدا کردن اوردن بیمارستان ... دیدم اخرین تماسش با شما بوده تماس گرفتم میشناسینشون ؟
من : بله بله حانومم هستن چیشده ؟
_ ایشون زخمی شدن اتاق عملن تشریف بیارین اینجا
من : چیی !!! الان میام
سودا : چیشده ؟؟؟؟؟؟
من : میگن سلنارو از ت جنگل پیدا کردن زخمی بوده الانم اتاق عمله باید سریع بریم بدو ..
سودا : وای خدای من ...،
خدایا چش شده ؟ تو جنگل چیکارمیکرده ؟ خدایا طوریش نشه لطفااا
پیاده شدیم رفتیم تو
من : سلام خانوم سلنا تاش دمیر کدوم طبقه ان همونی که اتاق عمله
_ سلام طبقه دوم هنوز عملشون تموم نشده
سودا : بدو بریم
سریع رفتیم بالا تا دم در اتاق عمل رسیدیم دکتر اومد بیرون
من : اقای دکتر حالش چطوره ؟
دکتر : شما چه نسبتی با مریض دارین ؟
۹.۹k
۰۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.