( Vampire city ) part 2
( دنی منو به سمت یه اتاق که توش پر از جنازه بود که انقد مونده بودن تبدیل به اسکلت شده بودن )
دنی : اینا جنازه هایی ان که من سیصد سال پیش خونشونو خورده بودم اینا بهت آسیب نمیزنن پس راحت اینجا بشین و با دردت کنار بیا 😉
من : دنی بیا یکم بغلم کن من خیلی درد دارم 🥲
( دنی اومد و نشست رو یه مبل قدیمی منو نشوند پیشش و سرم رو چسبوند به سینه ش )
دنی : الان بهتری ؟😐
من : آره میتونم تا صبح تو بغلت بمونم ؟🥲
دنی : باشه دختر جون 😐
( شروع کرد موهامو نوازش کردن و تا آفتاب داشت طلوع میکرد )
دنی : بیا بریم بخوابیم چون زیر نور آفتاب میسوزی 😖
( در یه تابوت دو نفره رو باز کرد و دوتایی رفتیم داخلش چون با طلسم منو تبدیل کرده بود تا چند روز وضع همین بود گاهی درد انقد شدید میشد که جیغ میزدم )
دنی : الان حالت بهتره ؟
من : یکمی درد دارم که امیدوارم خوب شه دیگه کفرمو دراورده
( خوابیدیم تا اینکه شب شد و جین اومد )
دنی : خوش اومدی پسرم به مامان جدیدت خوش آمد بگو 😉
جین : مامانم ؟😐 میشه زنم باشه 😐
دنی : اینا جنازه هایی ان که من سیصد سال پیش خونشونو خورده بودم اینا بهت آسیب نمیزنن پس راحت اینجا بشین و با دردت کنار بیا 😉
من : دنی بیا یکم بغلم کن من خیلی درد دارم 🥲
( دنی اومد و نشست رو یه مبل قدیمی منو نشوند پیشش و سرم رو چسبوند به سینه ش )
دنی : الان بهتری ؟😐
من : آره میتونم تا صبح تو بغلت بمونم ؟🥲
دنی : باشه دختر جون 😐
( شروع کرد موهامو نوازش کردن و تا آفتاب داشت طلوع میکرد )
دنی : بیا بریم بخوابیم چون زیر نور آفتاب میسوزی 😖
( در یه تابوت دو نفره رو باز کرد و دوتایی رفتیم داخلش چون با طلسم منو تبدیل کرده بود تا چند روز وضع همین بود گاهی درد انقد شدید میشد که جیغ میزدم )
دنی : الان حالت بهتره ؟
من : یکمی درد دارم که امیدوارم خوب شه دیگه کفرمو دراورده
( خوابیدیم تا اینکه شب شد و جین اومد )
دنی : خوش اومدی پسرم به مامان جدیدت خوش آمد بگو 😉
جین : مامانم ؟😐 میشه زنم باشه 😐
۵.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.