🍷پارت52🍷
🍷پارت52🍷
*میسو*
بلند شدم رفتم جلوش وایسادم
و پنبه ای که دستش بود و ازش گرفتم کنارش نشستم زل زد بهم و خواست پنبه رو بگیره که دستمو بردم عقب
_"کمکتو نمیخوام"
خونسرد گفتم
+"میشه ازت خواهش کنم انقدر مغرور نباشی من نگفتم کمک میخوای
لم داد و چشماشو بست
یعنی هر غلطی میخوای بکن
درسته روانشناسم ولی تو یکی از دوره های پزشکیم کمک های اولیه رو یاد گرفته بودم
پنبه رو به پتادین اغشته کردمو رو زخماش گذاشتم
چشماشو یکم جمع کرد
+"میدونی خواهرم همش بهم میگفت اگه دردت گرفت خجالت نکش از اینکه نشونش بدی
پوزخند زد_"اگه بقیه از درد کشیدنت سواستفاده کنن چی؟ "
+"خوب بزار بکنن مهم اینه تو خودت نریزی"
_"میدونستی خیلی ساده ای"
حقیقت و میگفت...هستم
+"به طرز احمقانه ای اره"
متوجه لبخند محوش شدم که سریع جعمش کرد
سوزن و نخ برداشتم و شروع کردم بخیه زدن ، زخم پیشونیش زخم عمیق ولی کوچیک رو گونش خودنمایی میکرد معلومه خیلی قدیمی بود
درد داشت
_میگفت
+چی
_از فعل گذشته استفاده کردی
قلبم تیر کشید هیچی نگفتم اونم دیگه نپرسید چون دردش گرفته بود
بعد بخیه بانداژ گذاشتم روش رو زخمای دیگشم پماد زدم و چسب زخم گذاشتم
قیافشو ادم میدید دردش میگرفت
+تموم شد
بلند شدم جعبرو ببرم که صداش متوقفم کرد
_واقعا ساده لوحی با وجود کتکایی که بهت زدم تو زخمامو پانسمان کردی هر کس دیگه ای بود از زخمام خوشحال میشد
برگشتم سمتش صداش رگه های تمسخر داشت
+گفتم من مثل بقیه نیستم من هیچوقت از زخم کسی خوشحال نشدم حتی دشمنم
پوزخند زد پاشو شل انداخت رو پاش یه دستشو دراز گذاشت پشت کاناپه اونیکی هم گذاشت رو لبش و به طرز مسخره ای این ژستش خیلی جذاب بود
_انتظار نداری بخاطر کاری که کردی باهات مهربون باشم
منم متقابلا پوزخند زدم
+گفتم از زخم دشمنم خوشحال نمیشم نگفتم از دشمنم انظار مهربونی دارم که
پوزخندش محو شده بود و فقط نگام میکرد
رفتم تو اشپزخونه و جعبرو گذاشتم یه گوشه
حضورشو پشت سرم حس کردم اروم برگشتم سمتش، در یخچالو باز کرد و بسته یکی از قرصای دوز بالا رو برداشت دوتارو باهم انداخت بالا
با تعجب ناخواسته گفتم
+چیکار میکنی اونا خیلی خطرناکن و خیلی دوزشون بالاست
بلند قهقهه زد و نگام کرد
_کی گفته به تو ربط داره بچه هان امثال تو منو معتاد اینا کردن
+خوب اونا از قصد این کارو کردن
تیز نگام کرد
_میدونم همتون عین همین
+اگه منو نیاوردی اینجا و به اومدنت به مطبم ادامه میدادی...ثابت میشد
به یخچال تکیه داد و دست به سینه موند
_خوب من فقط از اعتیاد بیشتر جلوگیری کردم تو نمیخوای بفهمی من چی میکشم نه ، دقیقا چون یاد گرفتم اعتماد نکنم حتی به خودم
برگشت بره که با حرفم موند
+بعضی وقتا میتونی اعتماد کنی از خودت شروع کن
همه مثل هم نیستن
برنگشت...
😜😜💖💖
*میسو*
بلند شدم رفتم جلوش وایسادم
و پنبه ای که دستش بود و ازش گرفتم کنارش نشستم زل زد بهم و خواست پنبه رو بگیره که دستمو بردم عقب
_"کمکتو نمیخوام"
خونسرد گفتم
+"میشه ازت خواهش کنم انقدر مغرور نباشی من نگفتم کمک میخوای
لم داد و چشماشو بست
یعنی هر غلطی میخوای بکن
درسته روانشناسم ولی تو یکی از دوره های پزشکیم کمک های اولیه رو یاد گرفته بودم
پنبه رو به پتادین اغشته کردمو رو زخماش گذاشتم
چشماشو یکم جمع کرد
+"میدونی خواهرم همش بهم میگفت اگه دردت گرفت خجالت نکش از اینکه نشونش بدی
پوزخند زد_"اگه بقیه از درد کشیدنت سواستفاده کنن چی؟ "
+"خوب بزار بکنن مهم اینه تو خودت نریزی"
_"میدونستی خیلی ساده ای"
حقیقت و میگفت...هستم
+"به طرز احمقانه ای اره"
متوجه لبخند محوش شدم که سریع جعمش کرد
سوزن و نخ برداشتم و شروع کردم بخیه زدن ، زخم پیشونیش زخم عمیق ولی کوچیک رو گونش خودنمایی میکرد معلومه خیلی قدیمی بود
درد داشت
_میگفت
+چی
_از فعل گذشته استفاده کردی
قلبم تیر کشید هیچی نگفتم اونم دیگه نپرسید چون دردش گرفته بود
بعد بخیه بانداژ گذاشتم روش رو زخمای دیگشم پماد زدم و چسب زخم گذاشتم
قیافشو ادم میدید دردش میگرفت
+تموم شد
بلند شدم جعبرو ببرم که صداش متوقفم کرد
_واقعا ساده لوحی با وجود کتکایی که بهت زدم تو زخمامو پانسمان کردی هر کس دیگه ای بود از زخمام خوشحال میشد
برگشتم سمتش صداش رگه های تمسخر داشت
+گفتم من مثل بقیه نیستم من هیچوقت از زخم کسی خوشحال نشدم حتی دشمنم
پوزخند زد پاشو شل انداخت رو پاش یه دستشو دراز گذاشت پشت کاناپه اونیکی هم گذاشت رو لبش و به طرز مسخره ای این ژستش خیلی جذاب بود
_انتظار نداری بخاطر کاری که کردی باهات مهربون باشم
منم متقابلا پوزخند زدم
+گفتم از زخم دشمنم خوشحال نمیشم نگفتم از دشمنم انظار مهربونی دارم که
پوزخندش محو شده بود و فقط نگام میکرد
رفتم تو اشپزخونه و جعبرو گذاشتم یه گوشه
حضورشو پشت سرم حس کردم اروم برگشتم سمتش، در یخچالو باز کرد و بسته یکی از قرصای دوز بالا رو برداشت دوتارو باهم انداخت بالا
با تعجب ناخواسته گفتم
+چیکار میکنی اونا خیلی خطرناکن و خیلی دوزشون بالاست
بلند قهقهه زد و نگام کرد
_کی گفته به تو ربط داره بچه هان امثال تو منو معتاد اینا کردن
+خوب اونا از قصد این کارو کردن
تیز نگام کرد
_میدونم همتون عین همین
+اگه منو نیاوردی اینجا و به اومدنت به مطبم ادامه میدادی...ثابت میشد
به یخچال تکیه داد و دست به سینه موند
_خوب من فقط از اعتیاد بیشتر جلوگیری کردم تو نمیخوای بفهمی من چی میکشم نه ، دقیقا چون یاد گرفتم اعتماد نکنم حتی به خودم
برگشت بره که با حرفم موند
+بعضی وقتا میتونی اعتماد کنی از خودت شروع کن
همه مثل هم نیستن
برنگشت...
😜😜💖💖
۵۳.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.