murder of love part3
چند ساعتی از برگشتنم به خونه میگذشت و با اعصابی داغون رو تخت لم داده بودم و داشتم به سقف نگاه میکردم ! میدونی ! خیلی سخته ! خیلی سخته وقتی میبینی کسی که حتی بهش اندازه سر سوزن احساس داری همون سر سوزن رو نسبت به تو نداره . شاید مرحله علاقم به ترنم در حد کلمه معروف کراش زدن بوده باشه یا یکمی بیشتر ولی همینم یخورده برام رنج داره بالاخره ! ولی بازم تو درجه ای نبود که از پا در بیام یا افسردگی بگیرم و اینجور چیزا . من چه میدونستم که درس بعد کشتن کراش رویا تو داستان اهش انقد زود دامنگیرم میشه و ترنم رو از دست میدم ؟ به ولا اگه میدونستم که زندش میزاشتم که هیچ اصلا به شاهنشاهی میرسوندمش !
چرخی زدم و چشمم خورد به ساعت دیواری که داشت دو و چهل نصف شب رو نشون میداد ! یا حق البرکت من رفتم به چند ساعت اینده یا این از ظهر خوابش برده ؟ یکم که دقت کردم دیدم نه عقربه هاش داره کار میکنه ... اه لعنتی گشنم شد . چه حاجتیه که این وقت شب ادم گشنش شه و از هفت خان رستم رد شه تا یه چیزی برا پر کردن شیکمش پیدا کنه ؟ سخترین بخش ماجرا اینه که حتی رستم هم فقط یبار اون هفت خان رو رفت و ماها باید یه دور رفت و دور برگشت حساب میکریم که میشد 14 تا ! که خب حالا چندتا پارتی بازیو تخفیفو کار بلدی میشد 12 تا . بازم زیاد بود !
همینجوری که داشتم سعی میکردم سر و صدایی ایجاد کنم در اتاقو باز کردم و خب ! حالا باید عین سوسک برم تو اشپزخونه بدون مزاحمت هیچ صدا و نور و تصویری یخچالو باز کنم تا چیزی پیدا شه برا کوفت کردن . تا اواخر نقشه خوب پیش رفته بود که موقع برگشت پام خورد به پایه میز غذاخوری و نفسم از درد بند اومد ! کوبیدن انگشت کوچیکه پا بهترین راه حل برای شکنجه دادن و گرفتن اعترافه ، حتما به پژمان اطلاع میدم سر بازجویی ها انجامش بده ... همونطور لبمو از داخل به دندون گرفته بود دستمو گذاشتم به میز که حواسم نبود لیوانی روشه و دستم خورد به لیوانه و چون لبه میز بود لقی زد و تا من بجنبم مانع افتادنش بشم صدای شکستن شیشه و بعدش باز شدن در تاق و مامان اومد ! خدایا ، فقط کافیه لنگ ظهر پاشی جفتک بندازی به کابینتا ، مگس پر نمیزنه ولی فقط کافیه اندازه سر سوزن ذوق کنی از اینکه نصف شبی گشنته و عملیاتت موفقیت امیزه که لیوان و بشقاب و کلا همه وسایل موجود اونجا به رعشه در میان !
_ کی اونجاست ؟ ارشیا ؟ رویا ؟ ببینم کدومتون داره اتیش میسوزونه ؟
+ مامان منم ببخشید مزاحم خوابتون شدم ، چیز زیاد مهمی نیست با خیال راحت بخوابین .
بابا که انگار تو شرایط متعالی نبود و نمیفهمید داره چی میگه گفت : نه بابا جان چه مزاحمتی ؟ خواب نبودیم که داشت...
با ضربه ای مامان به پهلوی بابا زد هم بابا خفه شد هم دیدم اوضاع خطریه ... خورده شیشه هارو بعد برگشتنشون به اتاق که مطمعنم دیگه حسشونو پرونده بودم جمع کردم و خودمم راهی اتاقم شدم . دیگه فردا باید تحقیقاتم که چه عرض کنم جواب فوضولیم هارو میگرفتم ! دست من نیست ! مطمعنم یه چیزی اینجا میلنگه که نه پژمان ازش حرف میزنه نه رفتارای سامان !
از پارت بعد به صورت بسی جدی وارد پرونده میشیم !
چرخی زدم و چشمم خورد به ساعت دیواری که داشت دو و چهل نصف شب رو نشون میداد ! یا حق البرکت من رفتم به چند ساعت اینده یا این از ظهر خوابش برده ؟ یکم که دقت کردم دیدم نه عقربه هاش داره کار میکنه ... اه لعنتی گشنم شد . چه حاجتیه که این وقت شب ادم گشنش شه و از هفت خان رستم رد شه تا یه چیزی برا پر کردن شیکمش پیدا کنه ؟ سخترین بخش ماجرا اینه که حتی رستم هم فقط یبار اون هفت خان رو رفت و ماها باید یه دور رفت و دور برگشت حساب میکریم که میشد 14 تا ! که خب حالا چندتا پارتی بازیو تخفیفو کار بلدی میشد 12 تا . بازم زیاد بود !
همینجوری که داشتم سعی میکردم سر و صدایی ایجاد کنم در اتاقو باز کردم و خب ! حالا باید عین سوسک برم تو اشپزخونه بدون مزاحمت هیچ صدا و نور و تصویری یخچالو باز کنم تا چیزی پیدا شه برا کوفت کردن . تا اواخر نقشه خوب پیش رفته بود که موقع برگشت پام خورد به پایه میز غذاخوری و نفسم از درد بند اومد ! کوبیدن انگشت کوچیکه پا بهترین راه حل برای شکنجه دادن و گرفتن اعترافه ، حتما به پژمان اطلاع میدم سر بازجویی ها انجامش بده ... همونطور لبمو از داخل به دندون گرفته بود دستمو گذاشتم به میز که حواسم نبود لیوانی روشه و دستم خورد به لیوانه و چون لبه میز بود لقی زد و تا من بجنبم مانع افتادنش بشم صدای شکستن شیشه و بعدش باز شدن در تاق و مامان اومد ! خدایا ، فقط کافیه لنگ ظهر پاشی جفتک بندازی به کابینتا ، مگس پر نمیزنه ولی فقط کافیه اندازه سر سوزن ذوق کنی از اینکه نصف شبی گشنته و عملیاتت موفقیت امیزه که لیوان و بشقاب و کلا همه وسایل موجود اونجا به رعشه در میان !
_ کی اونجاست ؟ ارشیا ؟ رویا ؟ ببینم کدومتون داره اتیش میسوزونه ؟
+ مامان منم ببخشید مزاحم خوابتون شدم ، چیز زیاد مهمی نیست با خیال راحت بخوابین .
بابا که انگار تو شرایط متعالی نبود و نمیفهمید داره چی میگه گفت : نه بابا جان چه مزاحمتی ؟ خواب نبودیم که داشت...
با ضربه ای مامان به پهلوی بابا زد هم بابا خفه شد هم دیدم اوضاع خطریه ... خورده شیشه هارو بعد برگشتنشون به اتاق که مطمعنم دیگه حسشونو پرونده بودم جمع کردم و خودمم راهی اتاقم شدم . دیگه فردا باید تحقیقاتم که چه عرض کنم جواب فوضولیم هارو میگرفتم ! دست من نیست ! مطمعنم یه چیزی اینجا میلنگه که نه پژمان ازش حرف میزنه نه رفتارای سامان !
از پارت بعد به صورت بسی جدی وارد پرونده میشیم !
۱۹.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.