تکپارتی از تهیونگ (درخواستی)
تکپارتی از تهیونگ درخواستی .
#تکپارتی
ویو ا/ت
این چند وقت ... تهیونگ فقط به دخترمون توجه می کنه ... حتی یه کلمه هم در روز باهام صحبت نمی کنه ... یعنی ، چی کار کردم که انقدر ازم دلخوره؟! ...
ا/ت .. رفت شام بپزه تا وقتی تهیونگ از کمپانی اومد بخوره... دخترشون هم یک گوشه ، داشت بازی میکرد ...
بعد از اینکه کارای شام تمام شد ...
ا/ت رفت پیش دخترشون ...
ا/ت: یورا (اسم دخترشون) بنظرت چرا بابایی باهام سرد شده به مامانی .. توجه نمیکنه؟!
یورا: مامانی ، بابایی دوست داره...
ا/ت قند توی دلش آب شد و آروم گفت
یااا ... کوچولو امید وارم همینطور که گفتی باشه ..
ا/ت خیلی وقت بود که با تهیونگ سرد شده بود ... پس بغض گلوی ا/ت رو چسبیده بود ..
و ا/ت موقع حرف زدن با دخترش بغضش شکست ... و آروم اشک میریخت ...
آروم در خونه بازشد... تهیونگ اومد
....
مثل همیشه ، تهیونگ وقتی وارد شد و به چشم های ا/ت نگاه کرد ...
ضربان قلبش بالا رفت ... انگار بار اول بود که ا/ت رو دیده بود ، با چشم های سراسر عشق به ا/ت نگاه کرد ...
تهیونگ آروم لب زد : ا/ت.. .... ا/ت چیزی شده !؟
ا/ت بلند شد و .. بدون توجه به دخترشون تهیونگ رو بوسید ... تهیونگ هم انگار از این بوسه بدش نیومده.....
ا/ت همچی رو برای تهیونگ توضیح داد ...
تهیونگ گفت : تو عشقو بهم یاد دادی ... هنوزم مثل اول دوستت دارم ... معنی عشق رو تو بهم یاد دادی ....
پایان ....
#تکپارتی
ویو ا/ت
این چند وقت ... تهیونگ فقط به دخترمون توجه می کنه ... حتی یه کلمه هم در روز باهام صحبت نمی کنه ... یعنی ، چی کار کردم که انقدر ازم دلخوره؟! ...
ا/ت .. رفت شام بپزه تا وقتی تهیونگ از کمپانی اومد بخوره... دخترشون هم یک گوشه ، داشت بازی میکرد ...
بعد از اینکه کارای شام تمام شد ...
ا/ت رفت پیش دخترشون ...
ا/ت: یورا (اسم دخترشون) بنظرت چرا بابایی باهام سرد شده به مامانی .. توجه نمیکنه؟!
یورا: مامانی ، بابایی دوست داره...
ا/ت قند توی دلش آب شد و آروم گفت
یااا ... کوچولو امید وارم همینطور که گفتی باشه ..
ا/ت خیلی وقت بود که با تهیونگ سرد شده بود ... پس بغض گلوی ا/ت رو چسبیده بود ..
و ا/ت موقع حرف زدن با دخترش بغضش شکست ... و آروم اشک میریخت ...
آروم در خونه بازشد... تهیونگ اومد
....
مثل همیشه ، تهیونگ وقتی وارد شد و به چشم های ا/ت نگاه کرد ...
ضربان قلبش بالا رفت ... انگار بار اول بود که ا/ت رو دیده بود ، با چشم های سراسر عشق به ا/ت نگاه کرد ...
تهیونگ آروم لب زد : ا/ت.. .... ا/ت چیزی شده !؟
ا/ت بلند شد و .. بدون توجه به دخترشون تهیونگ رو بوسید ... تهیونگ هم انگار از این بوسه بدش نیومده.....
ا/ت همچی رو برای تهیونگ توضیح داد ...
تهیونگ گفت : تو عشقو بهم یاد دادی ... هنوزم مثل اول دوستت دارم ... معنی عشق رو تو بهم یاد دادی ....
پایان ....
۲۶.۴k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.