عشق شیرین پارت ۷
یونا:
بلاخره ساعت ۱۲ شد بزرگترا رفتن بخوابن
منم رفتن پایین که
دیدم یجی و جی هوپ و جین توی حیاط نشستن
یجی:خب میخوایین چیکار کنید؟
جی هوپ:خب میدونی که مامان من به ازدواج من گیر داده
یونا:خب این به من چه ربطی داره؟.
جی هوپ:خب ما یه ازدواج موقت میکنیم تا یونگی جونت دست از سر تو برداره هم مامان من دست از سرم من برداره
یونا:پس بگو.....داری به نفع حودت کار میکنی
جی هوپ:معلومه که اره من صدسال سیاه سمت تو نمیام
یجی:بس کن جی هوپ کم خودتو دست بالا بگیر
جین:خب یونا....قبول میکنی؟
یونا:من حاضرم با اون یونگی ازدواج کنم ولی زن موقت این نشم
خواستم بلند شم که یجی از دستم گرفت
یجی:یونا کوتاه بیا
جی هوپ:ولش کنید دور برم پر دختره
یونا:هه به وختر بازیت اعتراف میکنی
جی هوپ با حرص نگام کرد
جی هوپ:من میخوام با یونا تنها باشم
یونا:من نمیخوام
ولی جین و یجی بدون توجه به ما رفتن
جی هوپ:بشین
یونا:نمیشینم به من دستور نده
جی خوپ:نشین اونقدر وایسا تا پات خشک شه دختره ی بیشعور
یونا:بهتر از توی دختر باز هستم
با حرص اومد از دستم چسبید محکم فشار میداد دردم گرفته بود ولی خم به ابرو نمیوردم
نزدیکتر اومد کم مونده بود لبش بخوره بخ لبم که گفتم
یونا:باشه باشه ولم کن
پوزخمد زد گفت:ترسو
با ناراحتی نگاش کردم.....من چرا بدبختم اخه
از بازوم ول کرد رفت عقب و گفت
جی هوپ:فردا یونگی و خوانوادش میان اینجا حواست باشه
بعد رفت داخل
***&&&***
جی هوپ:
نمیدونم کارم درسته یا نه اما دلم برای یونا نسوخت چون هم به نفع منه هم اون
مامانم اومد تو اتاق....وا مگه این نخوابیده بود
مامان:جی هوپ تو واقعا یونا رو میخوای؟
جی هوپ:بله
مامان:باشه پس با مامانش صحبت میکنم
جی هوپ:پس اگه میشه همین فردا زنگ بزنید نمیخوام دیر بشه
مامان:مگه دنبالت کردن بچه؟
جی هوپ:دوسش دارم خب
مامان پاشد و از صورتم بوسید
مامان:حیلی خوشحالم کردی جی هوپ
***&&&***
یونا:
با حرص رفتم تو اشپزخونه تا به یجی کمک کنم
اه اه یونگی از اولشم چشمش روی من بود(یچم عاشقه حب)
یجی:دیدی از اولشم تورو نگاه میکردم جووون بابا
یونا:درد باباااا
داشتم سالاد درست میکردم و بعد از تموم شدن همه رو صدا کردیم برای شام
منم از عمد رفتم کنار جی هوپ نشستم اونم زیر لب غرید
جی هوپ:تو عقلت نمیرسه جلوی پسر غریبه که دوست هم داره لباس باز نپوشی؟
نگاهش کردم و چیزی نگفتم
واقعا دستپخت یجی حیلی خوبه برعکس من
یهو وسط غذا خوردن ننه ی یونگی برگشت گفت:به به دستپخت عروس گلم خیلی خوبه
غذا پرید تو گلوم و سرفه کردم جی هوپ زود آب ریخت و از پشتم میزد
جین:خوبید خانم مین؟ منظورتون از عروس کی بود؟البته فضولی نباشه
مامان یونگی:یونا گلم رو میگم
سرم رو انداختم پایین اینا چرا اینجورین
مامان:حب حالت شام رو میل کنید از دهن افتاد
شام رو خوردیم و نشسته بودیم که زن عمو برگشت گفت:خب میخواستم یه موضوع مهمی رو مطرح کنم
وقتی این حرفو شنیدم استرس تمام وجودم رو پر کرد
وای میحواست علاقه ی جی هوپ رو بگه
بلاخره ساعت ۱۲ شد بزرگترا رفتن بخوابن
منم رفتن پایین که
دیدم یجی و جی هوپ و جین توی حیاط نشستن
یجی:خب میخوایین چیکار کنید؟
جی هوپ:خب میدونی که مامان من به ازدواج من گیر داده
یونا:خب این به من چه ربطی داره؟.
جی هوپ:خب ما یه ازدواج موقت میکنیم تا یونگی جونت دست از سر تو برداره هم مامان من دست از سرم من برداره
یونا:پس بگو.....داری به نفع حودت کار میکنی
جی هوپ:معلومه که اره من صدسال سیاه سمت تو نمیام
یجی:بس کن جی هوپ کم خودتو دست بالا بگیر
جین:خب یونا....قبول میکنی؟
یونا:من حاضرم با اون یونگی ازدواج کنم ولی زن موقت این نشم
خواستم بلند شم که یجی از دستم گرفت
یجی:یونا کوتاه بیا
جی هوپ:ولش کنید دور برم پر دختره
یونا:هه به وختر بازیت اعتراف میکنی
جی هوپ با حرص نگام کرد
جی هوپ:من میخوام با یونا تنها باشم
یونا:من نمیخوام
ولی جین و یجی بدون توجه به ما رفتن
جی هوپ:بشین
یونا:نمیشینم به من دستور نده
جی خوپ:نشین اونقدر وایسا تا پات خشک شه دختره ی بیشعور
یونا:بهتر از توی دختر باز هستم
با حرص اومد از دستم چسبید محکم فشار میداد دردم گرفته بود ولی خم به ابرو نمیوردم
نزدیکتر اومد کم مونده بود لبش بخوره بخ لبم که گفتم
یونا:باشه باشه ولم کن
پوزخمد زد گفت:ترسو
با ناراحتی نگاش کردم.....من چرا بدبختم اخه
از بازوم ول کرد رفت عقب و گفت
جی هوپ:فردا یونگی و خوانوادش میان اینجا حواست باشه
بعد رفت داخل
***&&&***
جی هوپ:
نمیدونم کارم درسته یا نه اما دلم برای یونا نسوخت چون هم به نفع منه هم اون
مامانم اومد تو اتاق....وا مگه این نخوابیده بود
مامان:جی هوپ تو واقعا یونا رو میخوای؟
جی هوپ:بله
مامان:باشه پس با مامانش صحبت میکنم
جی هوپ:پس اگه میشه همین فردا زنگ بزنید نمیخوام دیر بشه
مامان:مگه دنبالت کردن بچه؟
جی هوپ:دوسش دارم خب
مامان پاشد و از صورتم بوسید
مامان:حیلی خوشحالم کردی جی هوپ
***&&&***
یونا:
با حرص رفتم تو اشپزخونه تا به یجی کمک کنم
اه اه یونگی از اولشم چشمش روی من بود(یچم عاشقه حب)
یجی:دیدی از اولشم تورو نگاه میکردم جووون بابا
یونا:درد باباااا
داشتم سالاد درست میکردم و بعد از تموم شدن همه رو صدا کردیم برای شام
منم از عمد رفتم کنار جی هوپ نشستم اونم زیر لب غرید
جی هوپ:تو عقلت نمیرسه جلوی پسر غریبه که دوست هم داره لباس باز نپوشی؟
نگاهش کردم و چیزی نگفتم
واقعا دستپخت یجی حیلی خوبه برعکس من
یهو وسط غذا خوردن ننه ی یونگی برگشت گفت:به به دستپخت عروس گلم خیلی خوبه
غذا پرید تو گلوم و سرفه کردم جی هوپ زود آب ریخت و از پشتم میزد
جین:خوبید خانم مین؟ منظورتون از عروس کی بود؟البته فضولی نباشه
مامان یونگی:یونا گلم رو میگم
سرم رو انداختم پایین اینا چرا اینجورین
مامان:حب حالت شام رو میل کنید از دهن افتاد
شام رو خوردیم و نشسته بودیم که زن عمو برگشت گفت:خب میخواستم یه موضوع مهمی رو مطرح کنم
وقتی این حرفو شنیدم استرس تمام وجودم رو پر کرد
وای میحواست علاقه ی جی هوپ رو بگه
۶.۴k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.