عشق شیرین پارت ۶
یونا:
با استرس پریدم تو اتاق که دیدم یجی نشسته داره لاک میزنه با ناراحتی خودمو پرت کردم روی تخت
یجی:چیشده چرا کشتی هات غرق شده
یونا:چی؟
یجی:کشتیات.....چندتاش غرق شده
یونا:برو بابا حال و حوصله ی شوخی رو ندارم
با تعجب اومد پیشم و گفت:چیزی شده؟
همه چیو براش توضیح دادم اونم تعجب کرده بود
یجی:پیشنهاد مامان رو قبول کن جی هوپ غلط کرده تهدید کرده
یونا:نه نه بدبخت میشم میرم به زن عمو میگم من نمیتونم و تمام
یجی:تو گو*ه میخوری و تمام گفتم قبول میکنی
یونا:نمیتونم
یجی:میتونی.....
*&&&&&
جی هوپ:
وای از حرص داشتم میترکیدم اخه ببین به کی گفته بیاد مخ منو بزنه اخه یونااا؟مایی که به خون هم تشنه اییم؟
جین:داداش عصبی نشو حالا که چیزی نشده
جی هکپ:اخه چرا زووور میگننن
جین ناراحت گفت:باشه خودتو حرص نده
بعد لبخند شیطانی زد و گفت:من یه فکری دارم....درست میشه
بعد بلند شد و رفت
کاش درست کنه
&&*&&&&**
یونا:
دوروز از اون موضوع میگذشت و من تصمیم گرفتم امروز به زن عمو بگم قبول نمیکنم
نشستم کنار زن عمو با لبخند نگام کرد
یونا:زن عمو من تصمیمم رو گرفتم
زن عمو با خوشحالی نگام کرد و گفت:خب تصمیمت چیه؟ قبول میکنی.؟
سرم رو انداختم پایین و گفتم:نه زن عمو من نمیتونم
زن عمو:چرا؟اخه این یه نفع هردوتون هس
یونا:من....اخه....نمیتونم
زن عمو:اخه من بخاطر توام میگم اون دوست خانوادگی گه داریم میخواد بیاد خواستگاریت
بلند گفتم:چییی؟نههه اخه زن عمو یونگی پسر خوبی نییس(دوستان پسر خوبیه فقط این یونا خانم گ*وه خوشش نمیاد خاک تو سرش)
خواستم حرف بزنم که از پشت سرم صدای جی هوپ اومد
جی هوپ:مامان من یونا رو میخوام
خون تو رگام یخ بست با تعجب برگشتم سمت پشت نه این دروغه
جی هوپ دوباره گفت:من میخوامش
زن عمو هم مثل من تعجب کرده بود
زن عمو:ر...راست...میگی.؟
جی هوپ خیلی جدی گفت:بله
تند گفتم:جی هوپ حالت خوبه؟سرت به جایی خورده؟
با لبخند نگام کرد:بعدا حرف میزنیم عزیزم
جااااان؟عزیزممم؟حتما یه چیزی شده
زن عمو باشه ایی گفت و رفت بالا عصبی شدم و رفتم جلوش وایسادم
یونا:چی داری میگی روانی شدی؟
از مچ دستم محکم کشید و برد سمت اتاق
جی هوپ:خفه شو بدبخت....من بخاطر تو میگم.....ببین به کی خوبی میکنم
یونا:من یکی تورو نمیخوام......همین الان میری میگی نه
جی هوپ:اوکی انگار خیلی مشتاقی با یونگی جونت ازدواج کنی........باشه اصلا به من چه
یونا:یعنی چی؟
جی هوپ:بابات میخواد به زور شوهرت بده به یونگی جونت
یونا:بابای من اینطوری نیس
جی هوپ:میتونی از داداشت جین بپرسی
یونا:من نمیخوام
جی هوپ:به من چه
اینو گفت و رفت بیرون وای داشتم از حرص میترکیدم یعنی چی اخه؟بابام اینطوری نیس.... به هیچ وجه
اخر شب بود و نشسته بودم وای جی هوپ میخواست چه غلطی بکنه
همینجوری تو فکر بودم که جین در رو زد و اومد
جین:یونا میخوام باهان زر بزنم
یونا:وای جین بگو مردم از استرس
جین:نیم ساعت دیگه بیا پایین
یونا:اوکی
*دوستان تعداد لایکا ها خیلی کمه هااا🫨🤕
ادامه درپارت بعدی
با استرس پریدم تو اتاق که دیدم یجی نشسته داره لاک میزنه با ناراحتی خودمو پرت کردم روی تخت
یجی:چیشده چرا کشتی هات غرق شده
یونا:چی؟
یجی:کشتیات.....چندتاش غرق شده
یونا:برو بابا حال و حوصله ی شوخی رو ندارم
با تعجب اومد پیشم و گفت:چیزی شده؟
همه چیو براش توضیح دادم اونم تعجب کرده بود
یجی:پیشنهاد مامان رو قبول کن جی هوپ غلط کرده تهدید کرده
یونا:نه نه بدبخت میشم میرم به زن عمو میگم من نمیتونم و تمام
یجی:تو گو*ه میخوری و تمام گفتم قبول میکنی
یونا:نمیتونم
یجی:میتونی.....
*&&&&&
جی هوپ:
وای از حرص داشتم میترکیدم اخه ببین به کی گفته بیاد مخ منو بزنه اخه یونااا؟مایی که به خون هم تشنه اییم؟
جین:داداش عصبی نشو حالا که چیزی نشده
جی هکپ:اخه چرا زووور میگننن
جین ناراحت گفت:باشه خودتو حرص نده
بعد لبخند شیطانی زد و گفت:من یه فکری دارم....درست میشه
بعد بلند شد و رفت
کاش درست کنه
&&*&&&&**
یونا:
دوروز از اون موضوع میگذشت و من تصمیم گرفتم امروز به زن عمو بگم قبول نمیکنم
نشستم کنار زن عمو با لبخند نگام کرد
یونا:زن عمو من تصمیمم رو گرفتم
زن عمو با خوشحالی نگام کرد و گفت:خب تصمیمت چیه؟ قبول میکنی.؟
سرم رو انداختم پایین و گفتم:نه زن عمو من نمیتونم
زن عمو:چرا؟اخه این یه نفع هردوتون هس
یونا:من....اخه....نمیتونم
زن عمو:اخه من بخاطر توام میگم اون دوست خانوادگی گه داریم میخواد بیاد خواستگاریت
بلند گفتم:چییی؟نههه اخه زن عمو یونگی پسر خوبی نییس(دوستان پسر خوبیه فقط این یونا خانم گ*وه خوشش نمیاد خاک تو سرش)
خواستم حرف بزنم که از پشت سرم صدای جی هوپ اومد
جی هوپ:مامان من یونا رو میخوام
خون تو رگام یخ بست با تعجب برگشتم سمت پشت نه این دروغه
جی هوپ دوباره گفت:من میخوامش
زن عمو هم مثل من تعجب کرده بود
زن عمو:ر...راست...میگی.؟
جی هوپ خیلی جدی گفت:بله
تند گفتم:جی هوپ حالت خوبه؟سرت به جایی خورده؟
با لبخند نگام کرد:بعدا حرف میزنیم عزیزم
جااااان؟عزیزممم؟حتما یه چیزی شده
زن عمو باشه ایی گفت و رفت بالا عصبی شدم و رفتم جلوش وایسادم
یونا:چی داری میگی روانی شدی؟
از مچ دستم محکم کشید و برد سمت اتاق
جی هوپ:خفه شو بدبخت....من بخاطر تو میگم.....ببین به کی خوبی میکنم
یونا:من یکی تورو نمیخوام......همین الان میری میگی نه
جی هوپ:اوکی انگار خیلی مشتاقی با یونگی جونت ازدواج کنی........باشه اصلا به من چه
یونا:یعنی چی؟
جی هوپ:بابات میخواد به زور شوهرت بده به یونگی جونت
یونا:بابای من اینطوری نیس
جی هوپ:میتونی از داداشت جین بپرسی
یونا:من نمیخوام
جی هوپ:به من چه
اینو گفت و رفت بیرون وای داشتم از حرص میترکیدم یعنی چی اخه؟بابام اینطوری نیس.... به هیچ وجه
اخر شب بود و نشسته بودم وای جی هوپ میخواست چه غلطی بکنه
همینجوری تو فکر بودم که جین در رو زد و اومد
جین:یونا میخوام باهان زر بزنم
یونا:وای جین بگو مردم از استرس
جین:نیم ساعت دیگه بیا پایین
یونا:اوکی
*دوستان تعداد لایکا ها خیلی کمه هااا🫨🤕
ادامه درپارت بعدی
۵.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.