Fic:are you Ghost?? Part5
جنی: تهیونگ منو ببر پیش اونااا
تهیونگ: اوکی
ویوجنی: نمیدونم چیش که یهو تو یه اتاق سر در آوردم که یهو دیدم جونگ کوک داره با تموم زورش لیسا رو میزنه!!
جنی :جونگ کوک اون مریضهههه بس کننن(با داد)
ویو تهیونگ: تا شنیدم که گفت مریضه سریع رفتم جلوی جونگ کوک گرفتم و بدنش کلا کبود و خونی بود و از حال رفته بود!
جنی: آبجی کوچولو ببخش که نتونستم ازت مراقبت کنم(گریه)
ته: آخی چه خواهر مهربونی
جنی: چه داداش سگی دارییی
جونگ کوک: توام دلت کتک میخواد ها؟
ته: جونگ کوک پاشو بریم
جونگ کوک: باهات کاری ندارم
جنی: گمشووو
ویو جنی: با زور لیسا رو بلند کردم و بردم تو رخت خوابش گذاشتم، منو لیسا خیلی سختی کشیدیم هم بخاطر وضع مالی و هم مریضیی لیسا وقتی دعوا میشه یا شرایط استرس زایی پیش میاد نفسش بند میاد بخاطر بابامون الانم بخاطر این دو تا روح چرا باید انق زندگیمون مزخرف باشه؟
تو همین فکرا بودم که فهمیدم لیسا نفس نمیکشه!!
ا... امکان نداره اون میمیره نه اون منو تنها نمیزاره
جنی: تهیونگگگ جونگ کوکک کمککک لیسا نفس نمیکشهههه(داد و گریه)
همین که این حرفو زدم هر دوشون ظاهر شدنن
کوک اومد سمتش و حرفمو تایید کرد!
کوک: هوم نفس نمیکشه
جنی: تو کشتیش قاتللل
کوک: ولی میتونم نجاتش بدم
جنی: ها؟
کوک: قدرت اینو دارم که نجاتش بدم؟
جنی: پس اینکارو بکن
کوک: در عوضش هر کاری که بگم باید برام بکنین
جنی: باشه باشه فقط نجاتش بده
ویو جنی: جونگ کوک دستشو گذاشت رو قلبشو و نور خیلی درخشانی معلوم شد بعد لیسا بهوش اومد
جنی: لیساا حالت خوبه؟؟
لیسا : نه اصلا( با بغض
جنی: هوییی جونگ کوک ازش معذرت خواهی کننن
جونگ کوک: من اینکارو نمیکنم
ته: راست میگه باید معذرت خواهی کنی
کوک: تو داداش منی یا ایناا؟؟
ته: من آدم عاقلی مث تو لجباز نیستم
کوک: باشه بابا معذرت میخوام جوجه
لیسا: به من نگو جوجهه(عصبیی)
(جونگ کوک رفت)
جنی : لیسا کوچولو بیا بغلمم(سفت بغلش کرد
لیسا:اخخخ من بدنم زخمه اونیی
جنی: اوههه ببخشید نینی
لیسا: چرا همه منو کوچولو یا نینی یا جوجه خطاب میکنن؟خوب من میخوام آدم بالغ خطاب شمم🥹
جنی: نینی تووو
لیسا: باش
تهیونگ: اوکی
ویوجنی: نمیدونم چیش که یهو تو یه اتاق سر در آوردم که یهو دیدم جونگ کوک داره با تموم زورش لیسا رو میزنه!!
جنی :جونگ کوک اون مریضهههه بس کننن(با داد)
ویو تهیونگ: تا شنیدم که گفت مریضه سریع رفتم جلوی جونگ کوک گرفتم و بدنش کلا کبود و خونی بود و از حال رفته بود!
جنی: آبجی کوچولو ببخش که نتونستم ازت مراقبت کنم(گریه)
ته: آخی چه خواهر مهربونی
جنی: چه داداش سگی دارییی
جونگ کوک: توام دلت کتک میخواد ها؟
ته: جونگ کوک پاشو بریم
جونگ کوک: باهات کاری ندارم
جنی: گمشووو
ویو جنی: با زور لیسا رو بلند کردم و بردم تو رخت خوابش گذاشتم، منو لیسا خیلی سختی کشیدیم هم بخاطر وضع مالی و هم مریضیی لیسا وقتی دعوا میشه یا شرایط استرس زایی پیش میاد نفسش بند میاد بخاطر بابامون الانم بخاطر این دو تا روح چرا باید انق زندگیمون مزخرف باشه؟
تو همین فکرا بودم که فهمیدم لیسا نفس نمیکشه!!
ا... امکان نداره اون میمیره نه اون منو تنها نمیزاره
جنی: تهیونگگگ جونگ کوکک کمککک لیسا نفس نمیکشهههه(داد و گریه)
همین که این حرفو زدم هر دوشون ظاهر شدنن
کوک اومد سمتش و حرفمو تایید کرد!
کوک: هوم نفس نمیکشه
جنی: تو کشتیش قاتللل
کوک: ولی میتونم نجاتش بدم
جنی: ها؟
کوک: قدرت اینو دارم که نجاتش بدم؟
جنی: پس اینکارو بکن
کوک: در عوضش هر کاری که بگم باید برام بکنین
جنی: باشه باشه فقط نجاتش بده
ویو جنی: جونگ کوک دستشو گذاشت رو قلبشو و نور خیلی درخشانی معلوم شد بعد لیسا بهوش اومد
جنی: لیساا حالت خوبه؟؟
لیسا : نه اصلا( با بغض
جنی: هوییی جونگ کوک ازش معذرت خواهی کننن
جونگ کوک: من اینکارو نمیکنم
ته: راست میگه باید معذرت خواهی کنی
کوک: تو داداش منی یا ایناا؟؟
ته: من آدم عاقلی مث تو لجباز نیستم
کوک: باشه بابا معذرت میخوام جوجه
لیسا: به من نگو جوجهه(عصبیی)
(جونگ کوک رفت)
جنی : لیسا کوچولو بیا بغلمم(سفت بغلش کرد
لیسا:اخخخ من بدنم زخمه اونیی
جنی: اوههه ببخشید نینی
لیسا: چرا همه منو کوچولو یا نینی یا جوجه خطاب میکنن؟خوب من میخوام آدم بالغ خطاب شمم🥹
جنی: نینی تووو
لیسا: باش
۹.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.