فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۸
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۸
نامجون ویو..
دستام ک ازش خون جاری بود و با یه پارچه بستم و از اتاقم بیرون اومدم..
جونگکوک و تو راه پله عمارت دیدم سرشو به دیوار تکیه داده بود رفتارم باهاش بد بود و اینکه اون الان فک میکنه تقصیر اون بوده...
رفتم کنارش نشستم ک سریع اشکشو پاک کرد...
نامجون: معذرت میخام ..
جونگکوک:من باید معذرت بخام تقصیرمن بود.
نامجون: هیچی تقصیر تو نبود خودتو سرزنش نکن چیزیه که اتفاق افتاده.
جونگکوک:اما..
دستمو رو شونش گذاشتم و آروم نوازشش کردم و گفتم..
نامجون: آره من اونو به تو سپردم و ازت ممنونم ک مواظبش بودی ممنون این تقصیر هيچکی نبودو نیس ایل سونگ ازم دلخوره واسه کاری ک حتی ازش خبر نداشتم میدونم با ا.ت کاری نداره اون همچون آدمی نیس.
جونگکوک: اما اون ویدئو و عکس ها.
نفسمو بیرون دادم و دوباره به حرف زدنم ادامه دادم.
نامجون: ایل سونگ سریع تصمیم میگیره اما سریع پشیمون میشه .فردا میریم عمارتش و ا.ت و نجات میدیم.
جونگکوک: باشه.
نامجون:الان شد برو کمی استراحت کن.
از کنارم بلند شد و رفت طبقه بالا و بعدی اینکه صدا درو شنيدم منم بلند شدم و رفتم اتاقم.
همه چه اینور و اونور پرت شده بود.
ا.ت عشق اول و آخرم کسی که دوسش داشتم و الانم دوسش دارم اینکه ازم جدا شد تقصیر خودم بود.کاش میشد ببینمش و بهش بگم که هنوزم دوسش دارم امیدوارم ک ازم ناراحت نباشه عشقم سریع میایم نجاتت میدم..
فردا با جونگکوک و افرادم به عمارت ایل سونگ رفتیم اما اونجا نبود همهی عمارت و گشتيم اما هیچی..
دوباره برگشتیم عمارت خودم رفتم اتاقم ک جونگکوکم دنبالم اومد تو اتاق قدم میزدم چون نمیتونستم آروم بگيرم پس کجاست کجا رفته.
جونگکوک:الان چی میشه..
نامجون: نمیدونم نمیدونم.
سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم.
قطره به قطره اشکم از گونه ام میچکید رو زمین..رو زمین نشستم و سرمو بین دستام گرفتم ک صدا هق هقام بلند شد جونگکوک مات مونده بود چون هیچوقت گریه نمیکردم اما دوری ا.ت باعث شد ک گریه کنم باعث ریختن اشکام بعدی یه سالها شد.
جونگکوک از اتاق رفت بیرون و من موندم و این درد من موندم و این غم من موندم و این تنهایی من موندم و این قلب شکسته...
از زمان تولد بابام و ندیدم و فقط مامان بود ک بزرگم کرد یه خواهر بزرگتر از خودم دارم اما متاسفانه بعدی مرگ مامانم جلو چشماش دیگه نتونست مث قبل بشه..تو عمارت که تو سئول دارم زندگی میکنه فاصله این عمارتم با اون عمارت خیلیه..ماه یبار میرم دیدنش تو این یه سال ک مامانمو از دست دادم فقط خواهرم و جونگکوک بود..اما ا.ت..اون با اومدنش خیلی از چیز هارو تو زندگیم عوض کرد حتی دوست داشتن خودمو.
طبیعیه ک دلم واسش تنگ بشه اون بودک منو از بدترین روزهای زندگیم نجات داد اون بود که منِ واقعی مو ساخت اون بود ک بهم فهموند زندگی تموم نشده.
غلط املایی بود معذرت 💖
یکی میشه بگه چرا از این فیک حمایت کم میشه؟؟؟
نامجون ویو..
دستام ک ازش خون جاری بود و با یه پارچه بستم و از اتاقم بیرون اومدم..
جونگکوک و تو راه پله عمارت دیدم سرشو به دیوار تکیه داده بود رفتارم باهاش بد بود و اینکه اون الان فک میکنه تقصیر اون بوده...
رفتم کنارش نشستم ک سریع اشکشو پاک کرد...
نامجون: معذرت میخام ..
جونگکوک:من باید معذرت بخام تقصیرمن بود.
نامجون: هیچی تقصیر تو نبود خودتو سرزنش نکن چیزیه که اتفاق افتاده.
جونگکوک:اما..
دستمو رو شونش گذاشتم و آروم نوازشش کردم و گفتم..
نامجون: آره من اونو به تو سپردم و ازت ممنونم ک مواظبش بودی ممنون این تقصیر هيچکی نبودو نیس ایل سونگ ازم دلخوره واسه کاری ک حتی ازش خبر نداشتم میدونم با ا.ت کاری نداره اون همچون آدمی نیس.
جونگکوک: اما اون ویدئو و عکس ها.
نفسمو بیرون دادم و دوباره به حرف زدنم ادامه دادم.
نامجون: ایل سونگ سریع تصمیم میگیره اما سریع پشیمون میشه .فردا میریم عمارتش و ا.ت و نجات میدیم.
جونگکوک: باشه.
نامجون:الان شد برو کمی استراحت کن.
از کنارم بلند شد و رفت طبقه بالا و بعدی اینکه صدا درو شنيدم منم بلند شدم و رفتم اتاقم.
همه چه اینور و اونور پرت شده بود.
ا.ت عشق اول و آخرم کسی که دوسش داشتم و الانم دوسش دارم اینکه ازم جدا شد تقصیر خودم بود.کاش میشد ببینمش و بهش بگم که هنوزم دوسش دارم امیدوارم ک ازم ناراحت نباشه عشقم سریع میایم نجاتت میدم..
فردا با جونگکوک و افرادم به عمارت ایل سونگ رفتیم اما اونجا نبود همهی عمارت و گشتيم اما هیچی..
دوباره برگشتیم عمارت خودم رفتم اتاقم ک جونگکوکم دنبالم اومد تو اتاق قدم میزدم چون نمیتونستم آروم بگيرم پس کجاست کجا رفته.
جونگکوک:الان چی میشه..
نامجون: نمیدونم نمیدونم.
سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم.
قطره به قطره اشکم از گونه ام میچکید رو زمین..رو زمین نشستم و سرمو بین دستام گرفتم ک صدا هق هقام بلند شد جونگکوک مات مونده بود چون هیچوقت گریه نمیکردم اما دوری ا.ت باعث شد ک گریه کنم باعث ریختن اشکام بعدی یه سالها شد.
جونگکوک از اتاق رفت بیرون و من موندم و این درد من موندم و این غم من موندم و این تنهایی من موندم و این قلب شکسته...
از زمان تولد بابام و ندیدم و فقط مامان بود ک بزرگم کرد یه خواهر بزرگتر از خودم دارم اما متاسفانه بعدی مرگ مامانم جلو چشماش دیگه نتونست مث قبل بشه..تو عمارت که تو سئول دارم زندگی میکنه فاصله این عمارتم با اون عمارت خیلیه..ماه یبار میرم دیدنش تو این یه سال ک مامانمو از دست دادم فقط خواهرم و جونگکوک بود..اما ا.ت..اون با اومدنش خیلی از چیز هارو تو زندگیم عوض کرد حتی دوست داشتن خودمو.
طبیعیه ک دلم واسش تنگ بشه اون بودک منو از بدترین روزهای زندگیم نجات داد اون بود که منِ واقعی مو ساخت اون بود ک بهم فهموند زندگی تموم نشده.
غلط املایی بود معذرت 💖
یکی میشه بگه چرا از این فیک حمایت کم میشه؟؟؟
۷.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.