پارت دهم
کوک: باشه ولی به شرطی که هر وقت بیکار شدین به بقیه خدمتکارها کمکم کنید.
دخترا خوشحال شدن و یونا و یوری گفتن
یونا و یوری باهم: چشممم
راوی:
جین و ته خیلی تعجب کرده بودن، بعد از اینکه کوک آروم شد برگشت به اتاقش و جین و ته باهاش بودن.
به محض رسیدن جین و ته گفتن
ته: اممم، میگم کوک
کوک: چی شده؟
جین: تو مطمئنی حالت خوبه،
ما تو رو تا حالا هیچ وقت اینطوری ندیده بودیم.
راوی:
کوک که تا الان به زور جلوی خندشو گرفته بود،
بلند خندید و هم زمان رفت بغل پسرا و گفت
کوک:دیدین ، دیدین
من تونستم یونا رو خوشحال کنممم( با ذوق)
ته: ببین من واقعا دارم می ترسم،
چرا باید خوشحال شدن اون باعث بشه توی برج زهرمار(معذرت فیکه😁( خوشحال شی(باتعجب )
جین: ببینم نکنه ؟؟؟
راوی:
بعد این حرف جین ته به خودش اومد،
بعد جین و ته با هم گفتن
جین و ته: نکنه عاشقش شدیی؟؟؟؟(باتعجب زیاد در حدی که خشکشون زده بود)
راوی:
کوک که بعد این حرف پسرا انگار تو دلش عروسی بود خنده ی خرگوشی ای کرد و از شدت خجالت دستش رو گذاشت رو سرش گفت
کوک: من ،عاشق یونا؟؟؟
کوک دوباره ذوق زد گفت
کوک: شاید
راوی:
جین و ته واقعا این اوضاع رو خطری می دونستن چون عاشق شدن کوک یه فاجعه بود اون بلد نبود احساساتش رو بیان کنه یا بلد نبود محبت کنه، اونا می ترسیدن که احساسات یونا ضربه ببینه پس با کوک خدافظی کردن و از اتاق اومدن بیرون تا کمی فکر کنن
ته: جین هیونگ حالا چیکار کنیم؟
جین: به نظر من بزاریمشون به حال خودشون
ته: اگه یونا آسیب ببینه
جین: نگران نباش دیدی که کوک چه قدر ذوق زده بود اون نمی تونه به یونا آسیب بزنه چون حتی اگر خودش هم بخواد، بدنش باهاش مقاومت می کنه آدم عاشق کنترلش دست خودش نیست.
ته: آها که اینطور،
میگم هیونگ
جین: بله
ته: تو چطوری اینا رو می دونی نکنه تو هم یکی رو دوست داری ؟
( با لحن شوخی)
جین: کی ؟ من؟، نه بابا( با خنده ضایع)
جین از خجالت سرخ شده بود، همینطور صد درصد دلش نمی خواست بگه که خیلی وقته دختر عموش هانول رو دوست داره.
ته: پس چرا سرخ شدی؟
جین: خبب.....اصلا من به کنار تو چرا مثل این دیوونه ها خیره شده بودی به یوری
ته: نمی دونم..... واقعیتش واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم، می دونی هیونگ اون واقعا قویه و می تونه به جز خودش از اطرافیانش هم محافظت کنه.
جبن: اوه پس تو هم کراش زدی
هی فقط من موندم
ته: احتمالا... هیونگ خودتو ناراحت نکن نوبت تو هم میرسه.
راوی:
جین و ته می خواستن به کوک برای نزدیک شدن به یونا کمک کنن پس تصمیم گرفتن جریان رو به یوری و هانول بگن چون اونا به یونا نزدیک تر هستن.
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🥺🥺
دخترا خوشحال شدن و یونا و یوری گفتن
یونا و یوری باهم: چشممم
راوی:
جین و ته خیلی تعجب کرده بودن، بعد از اینکه کوک آروم شد برگشت به اتاقش و جین و ته باهاش بودن.
به محض رسیدن جین و ته گفتن
ته: اممم، میگم کوک
کوک: چی شده؟
جین: تو مطمئنی حالت خوبه،
ما تو رو تا حالا هیچ وقت اینطوری ندیده بودیم.
راوی:
کوک که تا الان به زور جلوی خندشو گرفته بود،
بلند خندید و هم زمان رفت بغل پسرا و گفت
کوک:دیدین ، دیدین
من تونستم یونا رو خوشحال کنممم( با ذوق)
ته: ببین من واقعا دارم می ترسم،
چرا باید خوشحال شدن اون باعث بشه توی برج زهرمار(معذرت فیکه😁( خوشحال شی(باتعجب )
جین: ببینم نکنه ؟؟؟
راوی:
بعد این حرف جین ته به خودش اومد،
بعد جین و ته با هم گفتن
جین و ته: نکنه عاشقش شدیی؟؟؟؟(باتعجب زیاد در حدی که خشکشون زده بود)
راوی:
کوک که بعد این حرف پسرا انگار تو دلش عروسی بود خنده ی خرگوشی ای کرد و از شدت خجالت دستش رو گذاشت رو سرش گفت
کوک: من ،عاشق یونا؟؟؟
کوک دوباره ذوق زد گفت
کوک: شاید
راوی:
جین و ته واقعا این اوضاع رو خطری می دونستن چون عاشق شدن کوک یه فاجعه بود اون بلد نبود احساساتش رو بیان کنه یا بلد نبود محبت کنه، اونا می ترسیدن که احساسات یونا ضربه ببینه پس با کوک خدافظی کردن و از اتاق اومدن بیرون تا کمی فکر کنن
ته: جین هیونگ حالا چیکار کنیم؟
جین: به نظر من بزاریمشون به حال خودشون
ته: اگه یونا آسیب ببینه
جین: نگران نباش دیدی که کوک چه قدر ذوق زده بود اون نمی تونه به یونا آسیب بزنه چون حتی اگر خودش هم بخواد، بدنش باهاش مقاومت می کنه آدم عاشق کنترلش دست خودش نیست.
ته: آها که اینطور،
میگم هیونگ
جین: بله
ته: تو چطوری اینا رو می دونی نکنه تو هم یکی رو دوست داری ؟
( با لحن شوخی)
جین: کی ؟ من؟، نه بابا( با خنده ضایع)
جین از خجالت سرخ شده بود، همینطور صد درصد دلش نمی خواست بگه که خیلی وقته دختر عموش هانول رو دوست داره.
ته: پس چرا سرخ شدی؟
جین: خبب.....اصلا من به کنار تو چرا مثل این دیوونه ها خیره شده بودی به یوری
ته: نمی دونم..... واقعیتش واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم، می دونی هیونگ اون واقعا قویه و می تونه به جز خودش از اطرافیانش هم محافظت کنه.
جبن: اوه پس تو هم کراش زدی
هی فقط من موندم
ته: احتمالا... هیونگ خودتو ناراحت نکن نوبت تو هم میرسه.
راوی:
جین و ته می خواستن به کوک برای نزدیک شدن به یونا کمک کنن پس تصمیم گرفتن جریان رو به یوری و هانول بگن چون اونا به یونا نزدیک تر هستن.
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🥺🥺
۶.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.