پارت 4
پارت _4_
صداشتم در نمیومد نا خوداگاه
به سمتش جذب میشدم اروم سرمو فرو کردم تو گردنش و بو کشیدم وااای من چم شده خدا اروم گردنشو بوسیدم داشتم دیونه میشدم
یهو هولم داد و محکم زد تو گوشم راستش یه جورای ازش ممنون بودم وگرنه کار به جاهای باریک میکشید اما نمیزارم پرو بشه مچه دستشو گرفتم و محکم فشار دادم که با صدای بغض الود گفت دستمو ول کن مرتیکه اشغال
دستمو شل کردم که دستشو کشید و از حموم رفت بیرون توی حاله خودم نبودم خدایا من چم شده
تنم گر گرفته بود حوله رو در اوردم و باز رفتم زیره دوش اما اینبار دوشه اب سرد گرفتم....
به اسراره سهند رفتیم یه دوری اطرافه روستا بزنیم همینجوری راه میرفتیم و حرف میزدیم که متوجه شدیم اومدیم وسط (چراهگاه) جای که گوسفندا علف میخورن یهو نمیدونم چی شد که گوسفندا شروع کردن به دویدن و فرار کرد خدا چخبره همونجوری وایستاده بودم که دیدم یه گرگه وحشی یکی از گوسفندارو به دندون کشید و داشت فرار میکرد که بوم با صدای شلیک پخشه زمین شد برگشتم دیدم همون دختره اصلحه به دست داره میره سمته گرگه
یعنی خودش شکلیک کرد🙄خب بجز منو و سهند و اون کسی اینجا نیست
به خودم اومدم که اومد نزدیکم و گفت اینجا چیکار میکنین شما این دختر هر دفعه یه جوری منو شگفت زده میکرد تیپش اخلاقش رفتارش کلا با بقیه فرق داشت مخصوصا موهای بلند و خرمای رنگش محوش شده بودم که داد داداشم جوابشو داد... به سهند گفت که کمکش کنه گرگ رو ببرن روستااونم کمکش کرد و منم دنبالشون میرفتم من همیشه از دخترای که لوس بودن و نازه عشوه میومدن خوشم میومد اما این دختر دقیقا برعکسه اوناس وحشی و سرکش شجاع خوشگل مخصوصا چشماش که شبیه چشمای اهو🥺حالا من نمیدونم چم شده که هی ازش تعریف میکنم بیخیالش
رسیدیم خونه کد خدا اومد گفت این همون گرگیه که متنظر بودی بیاد
گفت اره بلاخره کشتمش این همونیه که بره ای نازنینه منو خورد با حرص به گرگه نگاه میکرد 😂یه سفره رنگارنگ برا شام چیده بودن عجیب گشنه ام بود نشیتم سره سفره و شروع کردیم به خوردن دقیق رو به روم نشسته بود برعکسه داهاتیا خیلی با کلاس غذا میخورد خواستم نمک رو بردارم که اون زود تر از من دستشو گذاشت روش و منم ناخواسته دستمو گذاشتم رو دستش تنم باز داغ شد وااای سریع دستمو کشیدم صورتش گل انداخته بود خدایا چرا انقدر ناز شد یهو سرمو تکون دادم و شروع کردم به خوردن
_ممنون گلنار خانوم خیلی خوشمزه بود دستتون درد نکنه
+نوشه جونت پسره گلم
رفتم نشستم پیشه کد خدا که گفت پسر تو شغلت چیه منم با افتخارو پرروی 😂 شروع کردم به توضیح دادن (بنده جناب اقای سهیل کرمی فرزنده دومه خانواده کرمی 25سالمه دارای مدرک فوق لیسانسه مدیریت و صاحب شرکته _اریان مهر _و...)
صداشتم در نمیومد نا خوداگاه
به سمتش جذب میشدم اروم سرمو فرو کردم تو گردنش و بو کشیدم وااای من چم شده خدا اروم گردنشو بوسیدم داشتم دیونه میشدم
یهو هولم داد و محکم زد تو گوشم راستش یه جورای ازش ممنون بودم وگرنه کار به جاهای باریک میکشید اما نمیزارم پرو بشه مچه دستشو گرفتم و محکم فشار دادم که با صدای بغض الود گفت دستمو ول کن مرتیکه اشغال
دستمو شل کردم که دستشو کشید و از حموم رفت بیرون توی حاله خودم نبودم خدایا من چم شده
تنم گر گرفته بود حوله رو در اوردم و باز رفتم زیره دوش اما اینبار دوشه اب سرد گرفتم....
به اسراره سهند رفتیم یه دوری اطرافه روستا بزنیم همینجوری راه میرفتیم و حرف میزدیم که متوجه شدیم اومدیم وسط (چراهگاه) جای که گوسفندا علف میخورن یهو نمیدونم چی شد که گوسفندا شروع کردن به دویدن و فرار کرد خدا چخبره همونجوری وایستاده بودم که دیدم یه گرگه وحشی یکی از گوسفندارو به دندون کشید و داشت فرار میکرد که بوم با صدای شلیک پخشه زمین شد برگشتم دیدم همون دختره اصلحه به دست داره میره سمته گرگه
یعنی خودش شکلیک کرد🙄خب بجز منو و سهند و اون کسی اینجا نیست
به خودم اومدم که اومد نزدیکم و گفت اینجا چیکار میکنین شما این دختر هر دفعه یه جوری منو شگفت زده میکرد تیپش اخلاقش رفتارش کلا با بقیه فرق داشت مخصوصا موهای بلند و خرمای رنگش محوش شده بودم که داد داداشم جوابشو داد... به سهند گفت که کمکش کنه گرگ رو ببرن روستااونم کمکش کرد و منم دنبالشون میرفتم من همیشه از دخترای که لوس بودن و نازه عشوه میومدن خوشم میومد اما این دختر دقیقا برعکسه اوناس وحشی و سرکش شجاع خوشگل مخصوصا چشماش که شبیه چشمای اهو🥺حالا من نمیدونم چم شده که هی ازش تعریف میکنم بیخیالش
رسیدیم خونه کد خدا اومد گفت این همون گرگیه که متنظر بودی بیاد
گفت اره بلاخره کشتمش این همونیه که بره ای نازنینه منو خورد با حرص به گرگه نگاه میکرد 😂یه سفره رنگارنگ برا شام چیده بودن عجیب گشنه ام بود نشیتم سره سفره و شروع کردیم به خوردن دقیق رو به روم نشسته بود برعکسه داهاتیا خیلی با کلاس غذا میخورد خواستم نمک رو بردارم که اون زود تر از من دستشو گذاشت روش و منم ناخواسته دستمو گذاشتم رو دستش تنم باز داغ شد وااای سریع دستمو کشیدم صورتش گل انداخته بود خدایا چرا انقدر ناز شد یهو سرمو تکون دادم و شروع کردم به خوردن
_ممنون گلنار خانوم خیلی خوشمزه بود دستتون درد نکنه
+نوشه جونت پسره گلم
رفتم نشستم پیشه کد خدا که گفت پسر تو شغلت چیه منم با افتخارو پرروی 😂 شروع کردم به توضیح دادن (بنده جناب اقای سهیل کرمی فرزنده دومه خانواده کرمی 25سالمه دارای مدرک فوق لیسانسه مدیریت و صاحب شرکته _اریان مهر _و...)
۴.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.